سال ها در کنار چشمه بابا احمد بودیم دلمان به آب سرد چشمه و نگاه دوست داشتنی مردم روستا همیشه گرم بود و به امید دیدن دوباره بهار زیبای فریدونشهر، زمستان سخت و سردی را تحمل می کردیم و قد می کشیدیم و حال شده بودیم نماد استواری و زیبایی.
همه هوایمان را داشتند زیر سایه ما آدم های زیادی می آمدند تازگی ها غریبه ها بیشتر زیر سایه ما می نشستند و از آرامش آنان ما هم لذت می بردیم باور کنید همه امیدمان به همین دیدارها بود. سرتان را درد نیاورم امسال زمستان بیشتر از همه داشت طول می کشید ولی باز به امید سبزی دوباره و بهار دل انگیز سرداب تحملمان بیشتر شده بود. تا همین چند روز پیش که صدای افتادن دوستان چند صد ساله خود را از دور می شنیدیم و ترس و اصطراب بر ما غلبه می کرد تا به خودمان آمدیم که ببینیم چه اتفاقی دارد می افتد و خواب زمستانی خودمان را تمام کنیم دیدیم اره برقی دارد یکی یکی تنه ما را قطع می کند و صدایمان در صدای بریدن تنه هایمان و اره برقی مرد غریبه گم شده بود.
آری لحظه های آخرمان از راه رسیده بود بدون اینکه کسی از دوستانمان بیاید و با ما خداحافظی کند فقط چشممان به شتاب و تپش قلب چشمه بابا احمد بود که داشت گریان با ما خداحافظی می کرد. آخ کاش میگذاشتند بهار امسال را هم ببینیم و قطعمان می کردند می دانیم قرار بود چند سال دیگر شاید زیر آب می رفتیم، ولی ای کاش می گذاشتند ایستاده زیر آب می خوابیدیم تا اینگونه با نامردی ریشه ما را بزنند. میخواستیم به آن ها بگوییم هنوز که خبری از سد نیست بگذارید قدری بیشتر بمانیم شاید سایه ای باشیم برای کشاورز خسته ای یا رهگذری را با سبزی خود نشاط دهیم، بگذارید اکسیژن بیشتری به زمین و هوا بدهیم، لااقل بگذارید خشک شویم تنه مان را بسوزانید تا آتشی شود برای گرمی سرما زده ای…
لااقل بعد ز افتادنمان ما را جمع کنید و از اینجا ببرید، آخر طبیعت با افتادن ما طور دیگر می شود، دلش می گیرد از این نامهربانی ها…آه خدا حافظ مردم دوست داشتنی شهرستان فریدونشهر ما هم شما را دوست داشتیم حواستان به دیگر دوستان سرپایمان باشد.