
زندگی نامه شهید الله داد خداپرست روستای دهسور
الله داد خداپرست سال ۱۳۷۶ بود و مرداد ماه؛ گرمای آفتاب تموز امان و چون آتش بر زمین میبارید. جمعیت با اشتیاق و با چشمانی اشکبار همچون انگشتری گرد نگین سه رنگ جمع شده و تابوتی بهشتی را به سوی گلستان روستا تشییع می کردند. تابوتی به سبکی چند استخوان که نام «الله داد» را بار دیگر در قلوب مردم آتش می زد … شهید خداپرست به سال ۱۳۴۳ در روستای «دهسور» از توابع شهرستان فریدون شهر چشم به جهان گشود. دوران کودکی و دبستان را در زادگاه به سر برد و به مدرسه راهنمایی روستای «وحدت آباد» رفت. او همزمان با تحصیل در بحبوحه مبارزات مردمی شرکت میجست و در پخش اعلامیهها در بین روستای دهسور و روستاهای اطراف تلاشی بسیار داشت. پس از انقلاب نیز با شرکت در پایگاه بسیج و دیگر گروههای انقلاب در تداوم اهداف انقلاب گام بر می داشت . با پایان دوره تحصیل در مقطع دبیرستان و اخذ مدرک دیپلم در دبیرستان «بوعلی» فریدن، اله داد که در این سالها همکاری نزدیک با برادران سپاه پاسداران داشت، نیک فرا گرفت که نبض اصلی انقلاب از ابتدا تا کنون همواره در دست روحانیت مبارزی است که اندوخته های سالیان سال در مکتب امام صادق(علیه السلام) را اینک در دانشگاه سرخ حسینی به عمل کشانده است. پس خود به حوزه رفت و گام در این شاهراه آسمانی نهاد. به قم رفت و در حرم امن اهل بیت (علیهم السلام) سکنی گزید. روزها و شبها می گذشت و الله داد بر خوان کرامت فاطمه معصومه (سلام الله علیها) بر سجاده نیاز و عشق بازی مینشست و عهدی عزلی را با معبود تکرار می کرد. او تحصیل میکرد و سوار بر توسن تهذیب و معرفت بر آسمان ترقی و پیشرفت بال گشود. شهید خداپرست در هنگام تحصیل نیز از وظیفه انقلابی خویش غافل نبود و اینک همین وظیفه ایجاب میکرد که لباس خاکی رزم بر تن و اسلحه بر دوش به کوههای سخت کردستان و خاک تفتیده جنوب برود و از ناموس ایران زمین دفاع کند. سه بار اعزام به میادین ایثار و جنون و ۲۴ ماه لبریز خلسه عاشقی. کافی بود تا نیم نگاه حضرت دوست بر قامت رشید مسئول تعاون رزمی لشکر ۱۴ امام حسین (علیه السلام) بنگرد و او را نیز در شیرینترین جذبه میکده عاشقی بطلبد. سرانجام کربلای چهار نیز فرا رسید. دستانی نامرد، شکستی ظاهری را برای ایران رقم زد و پلی وسیع برای عروج مظلومانه؛ ولی سرافراز فرزندان روح الله گشوده شد. الله داد خداپرست نیز در این عملیات و در منطقه «ام الرصاص» ناز زخم دوست را به جان خرید و در اشراق آفتاب شلمچه به پرواز در آمد. پیکر نازنین این مجاهد خستگی ناپذیر سالیان سال، میهمان آن دیار غریب بود و خاک غربت خورد. سالها یوسف چشمان پدر و لیلای نگاه مادر بر در ماند تا مگر خبری از یوسف گم گشته بیابند. و سرانجام این سال ۷۶ بود که مرهمی بر زخم انتظار ایشان نهاد و پیکر سبکبار وی به میهن باز گشت و در گلستان «دهسور» به خاک سپرده شد. پس از عمری غریبی بی نشانی خدا می خواست در غربت نمانی از آن سرو سرافراز تو هر چند پلاکــی باز گـشت واستخــوانی «روحش شاد و راهش پر رهرو باد