چه کسی رضاخان را به آفریقا تبعید کرد؟
به گزارش پایگاه تحلیلی خبری پونه زار، گاهی بر روایتهای تاریخی ان قلتهایی آورده میشود اما برخی مباحث تاریخی هستند که متقن بوده و مورد اختلاف نیستند.
یکی از این مسائل روزهای آخر عمر پهلوی اول و درگذشت او در جزیره موریس در فاصلهای دور از جنوب قاره آفریقا است. این را همه میدانند که رضا خان بعد از خروج از ایران، مدتی در این جزایر بود و سرانجام نیز در همان غربت درگذشت.
این را نیز همه میدانند که او در زمانی که در صحت و سلامت کامل، پادشاه ایران بود، یکباره از ایران خارج شد و محل زندگی او این جزایر دورافتاده در قاره آفریقا شد در حالی که با خروج او فرزندش محمدرضا پهلوی بر مسند پادشاهی ایران تکیه زد.
اما این را باید پرسید که چه شد رضا خانی که آن قدر قدرتطلب و جاهطلب بود و این صفات وی بر کسی پوشیده نیست، یکباره کشور را ترک کرد و به نقطهای غیرقابل باور رفت و در آنجا در غربت مُرد.
اگر بگوییم او به اختیار چنین کاری کرده است که عقل آن را نمیپذیرد که شاهی قدرتطلب همچون رضاخان یکباره مقام شاهی را رها کند و علاوه بر آن در کشور خود و در کاخهای خود نیز نمانده و از کشور خارج شود، آن هم نه به سمت کشورهای پیشرفته غربی بلکه به سمت جزیرهای دورافتاده در جنوب آفریقا!
مکمل این سخن خاطرات شمس پهلوی دختر رضا شاه است که در این سفر ملازم پدر بوده و بعدها در فرانسه خاطرات خود را ثبت کرده است و از سختیهای این سفر و ناراحتیهای پدرش سخن گفته و اظهار کرده است که این سفر برخلاف میل پدرش بوده و به او تحمیل شده است.
از جمله خاطرات مربوط به این سفر که توسط شمس بیان شده عبارت است از: «غروب آفتاب روز دوشنبه ۳۱ شهریور بود که وارد کرمان شدیم. برای محل سکونت ما در کرمان باغ آقای ابوالقاسم هرندی را تخصیص داده بودند که بناهای آن دارای اتاقهای متعدد بود.
در کرمان بیماری و گوشدرد اعلیحضرت رو به شدت نهاد و دکتر سرهنگ جلوه، رئیس بهداری لشکر، که از ایشان عیادت نمودند چند روز استراحت را تجویز کرده بودند؛ ولی نماینده کنسول انگلیس که به ملاقات اعلیحضرت آمده بود خبر ورود کشتی را به بندرعباس داد و به عنوان اینکه کشتی بیش از سه روز در بندرعباس توقف نخواهد کرد اصرار داشت که اعلیحضرت فورا به طرف بندرعباس عزیمت نمایند. و این اصرار و تاکید چه به وسیله کنسول و چه مامورین کنسول تکرار شد به طوری که یکبار موجب برآشفتگی خاطر شاه شد و به شدت فرمودند: «کجا بروم پنج ریال پول توی جیب من نیست. اقلا باید فرصت داشته باشم که وسایل سفر من فراهم شود از تهران از اعلیحضرت همایونی پول خواستهام و منتظرم که حواله یا پولی برسد که هزینه سفر نمایم.»
در جواب این سخن شاه گفته بودند برای پول نگران نباشید، دولت انگلستان مخارج سفر را خواهد پرداخت و بعدا وصول خواهند کرد. ولی قبول این امر برای شاه خیلی نامطبوع و دشوار بود و از این کار امتناع داشتند و چون هنوز نمیدانستند که در انتخاب مقصد و محل اقامت خود در خارج از ایران آزادی ندارند فکر میکردند که به هزینه خود و به طور آزاد و عادی به یکی از کشورهای بیطرف آمریکای جنوبی از قبیل شیلی یا آرژانتین عزیمت نموده و بقیه عمر را دور از غوقای سیاست و ماجراها بگذرانند. و یکی از نکاتی که فکر ایشان را در کرمان به خود مشغول داشته بود انتخاب محل اقامت بود که ابتدا شیلی را در نظر گرفته بودند زیرا میگفتند آب و هوای آن مثل ایران است. و بعد آرژانتین را انتخاب کردند.»
چه کسی ترک پادشاهی و ترک وطن را بر شاه پهلوی تحمیل کرده بود؟ مگر کشور به تسخیر دیگران درآمده بود که پادشاه آن را عزل و از کشور اخراج کرده بودند؟ اگر چنین بود پس چرا فرزند این شاه را بر مسند قدرت نشاندهاند؟ کودتایی هم که رخ نداده بود که بگوییم محمدرضا شاه پدرش را از پادشاهی عزل کرده است! پس چه کسی رضا شاه را عزل و تبعید و فرزندش محمدرضا را برای پادشاهی ایران انتخاب کرده بود؟ آیا انتخاباتی در کشور برگزار شده و مردم این گونه انتخاب کرده بودند؟
خوشبختانه خاطرات شخصیتهای متعددی از درباریان پهلوی و از اطرافیان رضا شاه و محمدرضا شاه پهلوی به جای مانده است که به همراه اسناد و قرائن موجود از آن دوران، حقایق مهمی را روشن کرده است تا جایی که هیچ جای شکی برای صحت این مسائل دیده نمیشود.
آن کسی که پادشاه ایران را عزل کرده و از کشور خودش اخراج کرده و حتی فرصت برداشتن پول به او را نداده بود و فردی دیگر را برای پادشاهی ایران انتخاب کرده بود، کسی نبود جز سفیر انگلیس.
حسین فردوست، دوست صمیمی محمدرضا شاه از دوران کودکی، رئیس دفتر ویژه اطلاعات دربار و قائممقام ساواک، در خاطرات خود وقایع این روزها را با جزئیات تشریح کرده است که چگونه این اتفاق توسط سفیر انگلستان رخ داد. خاطراتی که با نوشتهها و اسناد به جای مانده از دیگران نیز تطبیق دارد.
درباره ایران سخن میگوییم. ایران بزرگ با تمدن چند هزار ساله. ایرانی که خون شهیدانی همچون رئیسعلی دلواری، میرزا کوچک خان جنگلی و امامقلی خان گرجی برای حفظ آن بر زمین ریخته شده بود اما در برههای از تاریخ به روزی افتاد که یک سفیر شاه آن را از کار برکنار و او را از کشور به شکل زنندهای اخراج کرد و فردی دیگر را به سمت پادشاهی این کشور منصوب کرد.
آری ایران در زمان پهلویها تحت استعمار اجنوی بود و این سفارتخانهای انگلیس و آمریکا بودند که در دوران حکومت این دو شاه، 53 سال بر تمدن بزرگ ایران حکومت کردند.