لشکر جاماندگان؛ دختران دهه شصت و تحصیلات عالیه
به گزارش پونه زاربه نقل از نجم السادات رضوی از پایگاه خبری اصفهان – صاحب نیوز
۹ سالی میشد که ندیده بودمش. به دستانش نگاه میکردم. انگشتان دست چپش را یکی یکی وارسی کردم. نه، خبری نبود. به صورتش نگاه کردم، زیر ابرویش تمیز شده بود اما ابروانش همچنان پیوسته بود مثل آن قدیمها. در پلهها فرصت کمی برای صحبت بود اما دیدار بعد از ۹ سال سؤالات زیادی را در ذهن آدم ایجاد میکند.
– خب چه میکنی؟
– چند جایی تدریس میکنم.
– اینجا چه میکنی؟
– آمدهام کلاس استعداد تحصیلی
– مگه درست تمام نشده؟
– ارشدم تموم شده. آمدهام برای آزمون دکتری آماده شم.
او هم مانند خیلی دیگر از دختران هم سن و سال من (یعنی همان متولدین نیمه اول دهه شصت) همچنان سرگرم درس و کلاس و غیره بود. رفقایی که در لیسانس و فوق لیسانس با آنها همکلاس بودم و از آن بچه خرخوانهای دانشگاه بودند یعنی دقیقا همان کسانی که همه پدر مادرها آرزو میکردند بچههاشان مثل آن ها شوند. اما در او هم مثل بسیاری از بچههای درسخوان دانشکده خبری از آن روند طبیعی بشریت که سعادت شناسان رشد و کمال را در این مسیر تعریف میکنند، نبود. آری او نیز مجرد بود.
چیزی که ذهنم را قلقلک میداد، این بود که آیا مجرد بودن او از کدام باب بوده است؟
از باب نگاههای فمینیستی و یا از باب ایرادات زیادی که در این سالها برای خواستگارهایش گرفته و یا از باب آن که پدر و مادر خواستهاند تمام مناسبات غلط عرفی را پاسبانی کنند و یا حتی از باب کم بودن پسر مناسب!
شاید هم حالا که این رفیق ما فوق لیسانس دارد، آن هم از دانشگاه صنعتی اصفهان -یعنی یکی از بهترین دانشگاههای مملکت – با این حساب دیگر آقا پسری که برازنده ایشان باشد و امتیازات بالا داشته باشد، قحط شده است. شاید!
میدانم و باور دارم که برای هر کسی همسری از جنس خودش برای آرامشش آفریده شده است. پس فقط مشکل یافتن این همسر است که آن هم شاید از طریق یک پستچی یا کسی که ساحتها را خوب میشناسد حل بشود. کسانی که نخست ازدواج را به صورت واقعی و درست میشناسند و از طرف دیگر، با تحرک اجتماعی خود، دخترها و پسرهایی را که میشناسند به یکدیگر معرفی میکنند. شاید یکی از این دلایل تأخیر در ازدواجها مخصوصا برای دختر خانمها و مخصوصا برای دخترهایی که فقط سرشان در درس و بحث است، این باشد که کمتر شناخته شدهاند و کسانی که اهل فن هستند باید آنها را به کسانی که میدانند با آنها تفاهم بیشتری دارند، معرفی نمایند.
وقتی خوب به دوستان و همسالانم در دانشگاه اصفهان و صنعتی اصفهان مینگرم چند دسته جوان بیشتر نمیبینم. یک دسته مستعد ازدواج ولی مجرد، یک دسته بیخیال ازدواج و همچنان در پی تحصیل و در سودای مدارج عالی دانشگاهی، یک دسته جوانان ازدواج کرده ولی با مهارتهای زندگی زناشویی پایین و اندک تعدادی هم ازدواج کرده و موفق.
هم سن و سالان دهه شصتی ما هر کدام تکراری از یک بیگ بنگ بزرگند که هر کدام به سویی رفتهاند. در آستانه سومین دهه عمر خویش حداقل نیمی از دوستانم مجردند. دخترانی که بقایای آن انفجار بزرگند و پسرانی که همتای همان ذراتند لیکن آن چیزی که از قاعده ازدواج در پیرامون ما به دست میآید که این دختران به سن ۳۰ نزدیک شده و یا از ۳۰رد شده، دیگر شانس کمتری برای انتخاب شدن دارند زیرا طبیعی است که آن پسرها نیز میل بیشتر به دختران جوانتر دارند و قاعدهای سنتی بر اختلاف سن میان زوج تاکید دارد (فعلا بحث نمیکنیم که این قاعده در شرایط فعلی میتواند صحیح باشد یا نه) پس با این حساب باید تا چند سال آینده شاهد لشکری از دخترانی باشیم که با سنین بالای ۳۰ سال دیگر از ازدواج مأیوس شدهاند و میدانیم که از بین رفتن هر فرصتی در جنس مؤنث، به معنای مجرد ماندن یک پسر میباشد. پس دیگر صحبت از خانههای مجردی امری عادی میشود. خانههای مجردی که مخصوص آدمهای به اصطلاح «هایکلاس» و «تحصیلکرده» است.
دختران متولد ۶۱، ۶۲ و ۶۳ که یک دهه قبل با هزاران امید و آرزو وارد دانشگاه شدند و مدارج عالیه را یکی پس از دیگری کسب کردند و در مراتب مختلف آکادمیک گوی سبقت را از پسرها ربودند و موجبات فخر ایران به شرق و غرب شدند؛ آنهایی که با درخشش خود در کنکور لیسانس و فوق لیسانس قلب مادر و پدر را شاد کردند و الگو در خانواده شدند، حالا انگار احساس میشود که یک چیزی کم دارند. یک چیزی که خیلی بزرگ است و آن یک چیز، امکان سادهای نیست که هر وقت دست دراز کنی بتوانی آن را به دست آوری. شرایطی دارد و توفیقاتی میخواهد. اطلاعاتی نیاز است و همتی. و قدر این مهم را کسی میداند که از گذر زمان آگاه باشد و بدون رودربایستی بداند که سال آینده ۹۳ و پس از آن ۹۴ و بعدش ۹۵ است و همچنین زنگ هشداری است برای سایر متولدین دهه شصتی که از پی هم آمدند و اکنون کوچکترها باید بزرگترهایشان را در پیش چشم خود ببینند و متوجه بیرحمی موضوع شوند. نه میتوان به امید اتفاقات و حوادث نشست و نه میتوان به جنگ قانون طبیعت و سرشت بشری رفت. خداوند آرامش را در خانهای معین قرار داده است و بنای این خانه، همچون قبولی در هر آزمونی، توانمندیها و قابلیتهایی میخواهد که از پیش باید به آن پرداخت.
اصل ماجرا آن است که برای رسیدن به هر مهمی باید بر روی آن تمرکز داشت و اگر آن مهم بسیار مهم باشد باید اولویت ذهنی و روحی ما بشود. نسل من با خودش تعارف داشت و نتوانست با حتمی بودن این حقیقت کنار بیاید. سیل عظیم دختران تحصل کرده مجرد گواه همین نسلی است که نتوانست اولویت اول و دوم را از هم بشناسد. نسل بعدی تعارف را کنار بگذارد، با خودش روراست باشد و به آن چه که خوشبختی مینامندش، جدیتر و واقعیتر بنگرد.