چه چیزهایی برای شما ارزش دارد؟
متن زیر گوشه هایی از سخنرانی کارشناس فرهنگی مذهبی، حجت الاسلام و المسلمین شهاب مرادی در هیأت عاشوراییان اصفهان است که توسط تیم رصد صاحب نیوز از نوار پیاده سازی شده است.
***
«ان هذه الدنیا قد تغیرت و تنکرت، و ادبر معروفها الا ترون الی الحق لا یعمل به و الی الباطل لایتناهی عنه الناس عبید الدنیا والدین لعق علی السنتهم»
بیان نورانی امام حسین(ع): روزگار عوض شده خوبیها پشت کرده و رفتهاند منکر همه جا را گرفته است. همه چیز به هم ریخته در دنیا. «تغیرت و تفکرت و ادبر معروفها» چیزی هم از آن نمانده تا این جا که «الناس عبید الدنیا» مردم بنده دنیا هستند.
امامت آخرین مرحله امتحان است
امامت، این خیمهای که به لطف خدا من و شما زیرش قرار گرفتهایم. امامت آخرین مرحله امتحان است و حتی میتوانیم بگوییم تنها راه امتحان است (وللباب منتهی به الناس من اتاکم نجاه ومن لم یاتکم هلک)
در باب ابتلا یک اشاره بکنم. شما میدانید که باب ابتلا ولایت است نه توحید. شیطان در توحید رد نشد، در معاد هم رد نشد در عدالت هم رد نشد. خدا عادل است. شیطان گفت: یک عمری من خدمت کردم، بندگی را هم می دانم، اجرم را ضایع نمیکنی، میدانم. خدایی، میدانم یک روزی هست که روز قیامت است، به من تا آن موقع مهلت بده، با این که خدا را میشناسد، پس این استکبار سر چیست؟ انحراف در مقابل چیست؟ چرا شکست می خورد؟ چرا چون در باب ابتلا، یعنی در باب ولایت دچار مشکل است چرا شکست میخورد با این که خدا را میشناسد؟
در دنیا چه چیز برای شما ارزش دارد؟
مشکل کارها کجاست؟ مشکل کارها، فقط دنیاست؟ فقط دنیا… اگر ما بنده دنیا نباشیم مشکلمان حل است. دنیای شما چیست؟ دنیای تو مغازهات است؟ دنیای یک نفر اسباببازیاش است، دنیای یک نفر شاید یک انگشتر است. شاید یک گوشی موبایل است یا چند میلیارد تومان پول است. اینها قیمتی است که کارشناس رسمی دادگستری می تواند روی اش قیمتگذاری کند. مثلاً کتی که به تن دارید این قدر میارزد و بقیه چیزهایت این قدر. به نظر شما ارزش حکومت بر یک شهر چقدر است؟ حکومت از نوع پادشاهی که همه خراج به جیب شما برود. پادشاهی چقدر میارزد؟ پهلوان درجه یک شهر بودن؟ قهرمان المپیک بودن چه؟ سوپر استار سیما یا هالیوود بودن؟ چه چیزهایی به نظر مردم ارزشمند است؟ توی لیگ فوتبال نفر اول باشی، آقای گل باشی؟ بهترین ماشین با رینگ اسپرت را داشته باشی؟ همین اسمهایی که ذهن آدم رو پر میکند، زمین، خانه، بچه، ماشین، مزرعه، طیاره و… اگر در ذهنات فکر می کنی همه چیز برای ات بیارزش است یک پرینت از حساب زندگیات بگیر! از دو ماه قبل، به خروجی حساب زندگیات سری بزن.
شما چقدر انفاق میکنید؟
دنیا چقدر میارزد؟ هیچی! آیا هیچی میارزد؟ خروجیات چقدر است. سریع یک پرینت بگیر از حسابات در ذهنت، بگو من یک کت دارم که مال ۱۵ سال پیش است که هنوز آن را نبخشیدم، یک پیراهن دارم که هنوز آن را نبخشیدم. یک چیزی را میخرید دو سال بپوشید و بعد آن را انفاق کنید، یکی دیگر بخرید. یک ساعت داری، بقیهاش را بده برود، بعضی اوقات دنیا آدم را گول میزند، نمیارزد. بده برود… باید از دستمان برود. خب چه چیزی برود و چه چیزی نرود؟
ببینید دو تا قیمتگذاری وجود دارد:
۱- قیمتی که خبره روی اش میگذارد، شما یک زمین زراعی دارید مثلاً کنار رودخانه، میروی در محل، خبره پیدا میکنی، میگویند این زمین وقفی است. دعوایی است با اوقاف دعوا دارند، این زمین چقدر می ارزد؟ آن خبره حساب می کند و روی اش قیمت می گذارد. هر چیزی را یک قیمتی میگذارند، این روش متداول و درستی است.
۲- یک قیمتگذاری هم به صورت تخمینی انجام می شود و بر اساس حدسیات، این ملاک قیمت درست نیست. باید دنیا را هم به روش اول قیمتگذاری کرد، توسط فرد خبره.
دنیا به اندازه یک گلدان
یک حکایت را بسیاری از ما در زمان نوجوانیمان از بزرگان شنیده ایم، در کتابهای مرحوم دستغیب(ره) آمده است: یک نفر مومنی بود گرفتار شد و افتاد در بستر بیماری و احتضار. رو به قبله به او گفتند: بگو اشهد ان لاالهالاالله، نگاه به طاقچه کرد تکاناش دادند. گفتند: فلانی داری می میری! بگو لاالهالاالله گریان و شیون زن و بچه بلند شد که چرا لاالهالاالله نمیگوید! از هوش رفت ولی نمرد. همین که حال اش خوب شد و بلند شد عصا را برایش آوردند عصا را گرفت دستش و رفت لب طاقچه و محکم زد به گلدان، گلدان شکست و گفت: الحمدلله، گفتند: چرا؟ گفت: تا به من میگفتید بگو لاالهالاالله شیطان یا چیزی شبیه شیطان به من میگفت: اگر گفتی: این گلدان را میشکنم. گفت: من این گلدان را از جوانی دوست داشتم و دنیا برای من شد یک گلدان!
حبیببنمظاهر
آقای عسگر اولادی حبیببن مظاهر انقلاب را خدا رحمت کند. من این دو سال را که در هیأت منصفه دادگاه با مرحوم عسگر اولادی مأنوستر شدم، البته از قبل هم سلام و علیک داشتیم آخرین بار هم ماه رمضان ایشان را دیدم و ایشان خیلی به من محبت و لطف داشتند. مرد بسیار محترم، متدین و فداکار انقلاب و انصافاً مرد منصفی بود، چون سالها رییس هیات منصفه دادگاه مطبوعات بود در موضع گیری هایشان در قبال افرادی که از لحاظ جهتگیری سیاسی با ایشان همعقیده نبودند بسیار منصفانه عمل میکردند. در محل کار ایشان همه آزاد بودند رأی خودشان را بدهند و نظر بدهند. ایشان هر وقت دهان باز میکرد سخنی بگوید، یا یک خاطرهای از امام داشت یا نکتهای از حضرت آقا یا حتماً همراهش یک آیه قرآن میخواند. این یک نگاه دینی سالم است.
از قول یک مرد…
میخواهم از قول یک مرد تعریف کنم. بگویم چقدر دنیا میارزد؟ لات بود اما پهلوان بود. ناماش مرحوم طیب بود. در تهران تکیهای داشت. در ماجرای پانزده خرداد به او گفتند: بگو آیتالله خمینی(ره) به من پول داده، تا آزادت کنیم. طیب زد به شکماش و گفت: من سر سفره حسین(ع) بزرگ شده ام، بیایم پشت سر پسر فاطمه(س) حرف بزنم? جان میدهم ولی به پسر فاطمه(س) خیانت نمیکنم. گفتند: اعدامت میکنیم! گفت: بکنید.
این آدم از دنیا رسته است.
دنیا چه میارزد؟ برای بعضی از ما آدمها دنیا خیلی گران است.
زود ببخشیم
میگوید: غیبتات را کردم! طرف میگوید: غیبت من را کردی! نمیبخشمت!
برادر بگذر… اصلاً صلاح نیست کسی را نبخشیم.
قیامت خیلی گرم و شلوغ است. خیلی گرفتاری داریم. خودتان را معطل یک غیبت و تهمت نکنید. تا میگوید مرا ببخش، بگو بخشیدم. خدا عوضش را به تو میدهد.
غفرالله لنا ولکم (خداوند ما و تو را بیامرزد و هر دویمان را بیامرزد) تا بایستیم که حقمان را از فلانی بگیریم پنجاه هزار سال بایستی ایستاد تا طرف بیاد. خب چه چیزی دارد؟ دو رکعت نماز دارد…!
غیب اهل علم خیلی کار زشتی است، سرمایه اهل علم برای خدمت به دین همین آبروی آنها است. شاید یک غیبت یک تهمت باعث شود او دیگر نتواند در یک شهر زندگی کند. آن کسی که غیبت شما را میکند؛ خیلی گرفتار میشود ولی اگر نبخشی چیزی هم به شما نمیرسد. کسی در اواخر عمرش به فکر این میافتد که از عالمی که به او تهمت زده بود حلالیت بطلبد. به آن عالم می گوید: فلان تهمت که در مورد شما معروف است من تصحیحاش کردم. همین که دیدم، مردم تحویلت می گیرند به شما حسادت کردم و به شما تهمت زدم!. الآن آمده ام از شما حلالیت بطلبم. ایشان بیدرنگ گفت: من میبخشمت، اما افرادی که بابت تهمتزدن تو پای منبر من نیامدند و میشد که دستشان از دامن گناه کنده بشود؛ جواب آنها را خودت باید به خدا بدهی. آنها از حساب من خارج است. بحث شخصیام را میبخشم، آنها را برو استغفار کن و از خدا طلب آمرزش کن.
یک مداحی می آید در شهرتان مداحی میکند. یک طلبهای دارد کار میکند. غیبتاش را نکنید، حمایت کنید. رد نکنید. دفاع کنید.
از شهدا بپرسید…
دنیا چقدر میارزد؟ کنار قبرهای شهدا بروید، از شهدا بپرسید حیاتتان چقدر میارزد، میگویند: هیچی، دعوا میکردیم چه کسی روی مین برود؟
حاجت رزمندهها شهید شدن بود. انشاالله تا محرم دیگر شهید شویم. این حرفهای شب حمله و شب عملیات بود. التماس دعا، این چیزها بود. نگاه نگاه دیگری بود. اما حالا حاجات ما چه چیزهایی است؟!
ارزیابی دیگران از دنیای تو فایده ندارد و واقعی نیست. این جا نظر کارشناس رسمی نیاز است. تو سلطان عالم هم که باشی مثل حضرت سلیمان همه دنیا را به دست تو بدهند، مهم این است که درون تو چقدر میارزد. اگر درون تو به اندازه آب بینی بزغاله باشد، چنانچه حضرت علی(ع) فرمودند: همان قدر میارزی… اما اگر یک نفر یک دوچرخه قراضه داشته باشد و با این دوچرخه چاقو تیزکنی سیار باشد و دل بسته به این دوچرخه نباشد، قیمت این فرد از سلطان بودن هم بالاتر است.
همین دوچرخه باعث میشود که به سراغ دنیا نرود. آدمی هست با یک ماشین خیلی گران قیمت به هیأت می رود و ماشیناش را به عشق امام حسین(ع) رها میکند و فکر و دلش به دنبال ماشینش نیست. همه سرمایهاش هم همین ماشین نیست که اگر دزد آن را هم ببرد، ناراحت نمیشود، اما در دریای سینهزنی به عشق میآید. اما یک آدمی دمپایی دارد مدام به این فکر است که دمپاییاش را نبرند! آن دمپایی گرانتر از ماشین نیست، ولی اگر میخواهید در امتحان برنده شوید، دنیای خود را ارزان کنید.
مردم کوفه بهترین مردم دنیا!!
مردم کوفه بهترین مردم دنیا بودند، این را میدانستید؟ مردم دیگر خوب بودند یا مردم کوفه؟ ائمه ما در مورد مردم کوفه فرمودند که بهترین مردمان هستند و کوفه قبه اسلام است. بهترین یارانشان در کوفه هستند، جایی دیگر اهل بیت اصلاً طرفدار نداشتند. شما را به خدا تاریخ را درست مطالعه کنید. کوفیان نامرد نبودند؟ عهدشکن نبودند؟ خود زمین کوفه که داستان جدایی دارد.
یک رکعت نماز در کوفه به اندازه صد رکعت نماز در جای دیگر است. یک درهم صدقه در کوفه به اندازه صد درهم در جای دیگر است. کوفه جایی بود که محب اهل بیت از همه جا در آن جا بیشتر بود. به امام حسین(ع) نامه نوشتند. بیستسال دنبال امام حسین(ع) دویدند که به کوفه بیاید. بیست سال یعنی از شهادت امیرالمومنین(ع) تا سال بعدش، از روزی که عهدنامه امام حسن(ع) با معاویه بود. از آنجا به بعد به امام حسین(ع) گفتند: به کوفه بیا. امام حسین(ع) فرمود: من مأموم حسن(ع) هستم. گفتند: نه! تو بیا. بعد از شهادت امام حسن(ع) گفتند: بیا. نامه نوشتند. آقا گفتند: ما با معاویه در عهدیم. گفتند: نه بیا. فرمودند: مادامی که این عهد هست ما نمیتوانیم کاری انجام دهیم، ما قول دادهایم. خون شیعه را حفظ کردند. معاویه که مرد و یزید که به تخت نشست، نامهها سرازیر شد. امام حسین(ع) دیدند که شرایط این گونه شده است و در مدینه طرفدار ندارند. مدینهای که زادگاه امام حسین(ع) است. باید شبانه از آن بیرون بیایند. شب ۲۸ رجب شبانه از مدینه خارج شدند و در مکه دیدند خیلیها زیر احرام شمشیر دارند! ارتفاع کعبه در آن زمان کوتاه بود. تقریباً نصف این ارتفاع که الآن هست. (چندین بار این کعبه ویران شده، ساخته شده، آتش زدند و درستش کردند. جالب است هرگاه که میخواستند زادگاه مولا علی(ع) را پرکنند، ترمیم کنند، دوباره ترک برداشته و به حالت اول بازگشته است! حتی تا همین الآن وهابیها چندین بار خواستند به وسیله سیمان آن را پر کنند و دوباره ریخته است، هر کاری کردند نشده است. شما که علی(ع) را دوست دارید پدر و مادرتان را دعا کنید.
روایت داریم هر کسی علیبنابیطالب(ع) را دوست دارد به اولین نعمت خدا را شکر کند. سوال کردند آقا اولین نعمت چیست؟ فرمودند: حلال زادگی است. پایه دوستی علی(ع) حلال زادگی است.
مردم شمشیرهایشان را زیر لباسهایشان پنهان کرده بودند. فردی از دیوار کعبه بالا رفت. وقتی قامتش را دیدند فهمیدند این فرد عباسبنعلی(ع) است.
گفت: ای مردم میخواهید در مقابل حسین(ع) شمشیر بکشید؟ اگر کسی میخواهد در مقابل حسینبنعلی(ع) بایستد، با من طرف است! فردای آن روز یا روز بعدش بود که امام حسین(ع) (یوم ترویه) از مکه خارج شدند.
کوفیان حسابشان را با دنیا تسویه نکرده بودند
بیست سال مردم کوفه منتظر بودند تا امام حسین(ع) بیایند و آنها در رکاب امام حسین(ع) باشند چرا نتوانستند؟ چون حسابشان را با دنیا تسویه نکرده بودند. میخواستند بیایند طرف حسین(ع) ولی دلشان مشغول زراعت بود. گوسفند داشتند که باردار بود. گوسالهای داشتند که در حال رشد بود. همه اینها و تمام درگیریهای ذهنشان همین چیزها بود. در شناخت مشکل نداشتند، اسیر دنیا بودند، تو میخواهی اسیر دنیا نشوی دنیایت را ارزان کن تا در نگاهت ارزان شود.
بگذار دنیا برده تو باشد
نمیگویم پول نداشته باشید. کاسبی کنید، پول در بیاورید، اما اسیر دنیا نشوید. برده دنیا نباش، بگذار دنیا برده تو باشد. امروز چند روایت از یک کتاب بسیار معتبر در مورد یک موضوع برایتان در نظر گرفتم. این چند روایت اغلب شبیه به هم هستند با تفاوتهای اندک. رسول خدا (ص) نشسته بودند، امام حسین(ع) مقابلشان بازی میکرد. یک مرتبه جبرییل نازل شد. گفت: یا رسولالله (ص) امتت امام حسین(ع) را میکشند. رسول خدا(ص) گریه کردند. جزع و فزع میکردند. جبرییل گفت: می خواهید کربلا را نشانتان بدهم؟ امام صادق(ع) میفرمایند: به گونه ای که رسول خدا (ص) انگشت سبابهشان را به هم چسباندند به یک چشم به هم زدنی باز کردند نشان دادند و دوباره بستند. جبرییل مقداری خاک از کربلا برداشت با شاه پرش در دست رسول خدا(ص) ریخت و گفت: زمانی که حسینات را کشتند، این خاک قرمز خواهد شد. در یکی از روایات آمده است که امسلمه این خاک را در شیشهای ریخته بود. روزی که این خاک خونین شد روز عاشورا بود. امسلمه به مردم خبر داد که حسین(ع) را کشتند. جبرییل زمانی که بالاش را باز کرد (باکیاً صارخا) گریه کرد و ضجه میزد. خاک را برداشت بویی مثل بوی مشک میداد. رسول خدا (ص) خاک را بویید. فاطمه (س) خاک را بویید. حسنین خاک را بوییدند. امروز صبح وقتی رسیدند کربلا…