بیداری اسلامی، به هنگامی تاریخی یا نابه هنگامی سیاسی/ 7 نظریه در خصوص انقلابهای عربی
مدیر عامل بنیاد اندیشه اسلامی ابراز عقیده می کند وحدت اسلامی، هنوز از یک بههنگامی تاریخی سود نمیبرد. شرایط جهان اسلام و فضای حاکم بر آن، به گونه و جهتی نیست که شعاری مثل وحدت اسلام در آن ترویج و گسترش یابد. البته باید به این نکته توجه داشت که شاید این عدم وجود اتحاد، هدایت شده و راهبردی است و عدهای نمیخواهند این اتحاد شکل بگیرد.
به گزارش پونه زار به نقل از خبرگزاری مهر، دکتر مهدی گلجان عضو هیئت علمی دانشگاه تربیت مدرس و مدیرعامل بنیاد اندیشه اسلامی با توجه به اهمیت تاریخنگاری و مباحث تاریخی در فرهنگ و رسانه، به سئوالاتی درباره مباحث مهم تاریخی و لزوم توجه به بحث بههنگامی رخدادهای تاریخی پاسخ داده است که به این شرح است:
*بهتر است بحث را با صحبت در مورد “به هنگامی تاریخی ” شروع کنیم. در این خصوص کمتر شنیدهایم یا خواندهایم، آیا بههنگامی تاریخی موضوع و مسئله تازهای است یا در جامعه ما خصوصاً جامعه علمی ما، چندان به آن پرداخته نشده است؟
دکتر گلجان: مورخ در پرداختن به رویدادهای تاریخی، گاه تفاوتهای وقایع را نادیده میگیرد. در واقع یک رابطه “اینهمانی” میان “اکنون” و “گذشته” برقرار میکند. به سخن سادهتر چنین میاندیشد که آنچه اکنون میبیند، درست همان چیزی است که در گذشته اتفاق افتاده است. بنابراین دچار اشتباه میشود و تصور میکند ادبیات یا ابزاری که مثلا سه دهه پیش به کار میبرده اکنون نیز کاربرد دارد. این در حالی است که هر پدیده و واقعهای، فقط و فقط یک بار اتفاق میافتد و منحصر به فرد (Unique) است. درست است که معتقدیم تاریخ تکرار میشود، اما نه اینکه رخدادی با همه ویژگیهایش عیناً تکرار شود. زمینههای اجتماعی و فرهنگی، ساختارها، روندها، عوامل تاثیرگذار و… در هر رخداد انسانی متفاوت است. حکمِ هیچ وضعیتی را به زمانها و وقایع دیگر نمیتوان جاری کرد. اینجاست که بحث بههنگامی و تاریخ مصرف مطرح میشود. کسانی که از تجربه جدید هراس دارند، ترجیح میدهند برای مسئلههای جدید راههای سنتی را پیش بگیرند، غافل از اینکه تاریخ مصرف چنین راهکارهایی گذشته است. عکس این مسأله نیز صادق است؛ یعنی گاهی برخی مورخان میخواهند از ارزشها و مختصات “امروز” برای درک “دیروز” بهره بگیرند و در این مسیر تحول و تغییر معناها و مفاهیم در طول تاریخ، نادیده گرفته میشود. هر یک از مفاهیمی که امروزه به کار میگیریم، به منزله مظروفی هستند که محتوای آن را برداشتها و معناهایی پر کرده که در این زمان رایج است. بنابراین باید مراقب باشیم که در بحث بههنگامی تاریخی از آن سوی بام نیافتیم.
*نگرانی شما در خصوص بههنگامی تاریخی از کجا نشات میگیرد؟
ج: در علم تاریخ ما اصطلاحی داریم تحت عنوان آناکرونیسم یا آناکرونیستیک به معنی نابههنگامی تاریخی که دقیقا مقابل بههنگامی تاریخی میگیرد. در کتاب “مهارتهای تاریخی” اثر “ماری اَبوت” که در سال 1996 به چاپ رسیده و مختص اصطلاحات تاریخی است، آناکرونیسم این گونه معنا شده: اشتباه تاریخی، به وجود آمدن چیزی در زمان و مکانی نامناسب، آنچه در زمان خود ایجاد نشود و در دوران دیگری که نیاز و مناسبی وجود ندارد، به وقوع بپیوندد. مثلا بهائیت را در نظر بگیرید، هر قدر میخواهد خود را در جهان امروز به عنوان یک دین جدید معرفی کند، نمیتواند. میگویند بهائیت به عنوان دین در عصر حاضر دچار یک نابههنگامی است. به همین جهت، یعنی به جهت نابههنگامیاش نمیتواند توفیقی کسب کند. ولی نگاه کنید به مارکسیسم؛ ببینید مکتب و فلسفه مارکسیسم چه قدر در تاریخ بههنگام بود، با آنکه دین نبود و جنبه الوهی یا متافیزیک نداشت؛ اما به اصطلاح رایج در علوم سیاسی، درون یک لینکیج تاریخی شد، یعنی همزمانی داشت. ما در تحلیل مسائل مهم تاریخی باید روی این مسئله یعنی همزمانی یا بههنگامی در تاریخ خیلی دقت داشته باشیم. من نمیخواهم از مارکسیسم یا لیبرالیسم حمایت یا دفاع کنم و اگر مثال میزنم صرفا جهت روشن ذهن مخاطب است؛ ولی شما خوب نگاه کنید لیبرالیسم هم مثل مارکسیسم دچار یک بههنگامی تاریخی شد، لذا کارش گرفت. چون وقتی ظهور کرد که دوره و عصر حقوق بشر بود. عصری که بشر به دنبال حقوق خود بود و دوره تکلیفمحوری انسانها به سر آمده بود. بنابراین همه فلاسفه عصر جدید نه از دیدگاه اقتصادی بلکه از دیگاه سیاسی و فلسفی خود را با این فضای تاریخی تطبیق دادند و فیلسوفان لیبرال شدند، از کانت و هگل گرفته تا … . در حقیقت عدول از کرونولوژی موجب فرو غلتیدن در آناکرونیسم میشود و بیان نابههنگام وقایع اساساً هر گونه سازماندهی تاریخی یا تاریخمحور را غیرممکن و هر گونه استنتاج و استنباط منطقی را دشوار خواهد کرد. لذا آناکرونیسم اصولاً عدول از تاریخنگاری است و تاریخ از این نظر با تمام علوم متفاوت میشود. این یک وجه تمایز جدی و قابل توجه علم تاریخ با سایر علوم است. در کنار بحث به هنگامی، اصطلاح تاریخ مصرف یا مصرف تاریخ نیز مطرح میشود. تاریخ مصرف یعنی همان چیزی که اعتبار را از بین میبرد، وقتی تاریخ مصرف چیزی به پایان میرسد، آن چیز دیگر ارزشی ندارد. در مقابل مصرف تاریخ همان چیزی است که اعتبار میبخشد. مثلا وقتی میگوییم موضوعی مصرف تاریخی دارد، یعنی بههنگامی تاریخی دارد.
*این امکان وجود دارد که بههنگامی تاریخی موجب بسط و گسترش موضوعی شود که در حقیقت مسئله یا مشکل یک جامعه نیست؟
– بله قطعاً. به عنوان نمونه در موضوع فمنیسم در جوامع اسلامی که حتی به عنوان فمنیسم اسلامی هم شهرت یافت، باید گفت آیا اصلا مفهومی به این معنا و این نگاه در اسلام وجود دارد؟ چند سال پیش کتابی را تحت عنوان “زنان در اسلام در مقایسه با زنان در مسیحیت و یهود” ترجمه کردم که دقیقا به همین مسئله میپرداخت. نویسنده این اثر اسلامشناس معروف مصری “شریف عبدالعظیم محمد”” است که در دانشگاه کوئینز کانادا به تدریس میپردازد و مقالات بسیاری در حوزه مسائل اسلامی دارد. نویسنده در مقدمه کتاب خود بیان کرده بود که دلیل نگارش این اثر، مطالبی است که “نوال سعداوی” فمنیسم معروف مصری در سخنرانی خود به آن پرداخته و گفته است که اسلام مانند دیگر ادیان ابراهیمی، نگاهی مردسالارانه دارد. آنچه موجب شد فمنیسم خیلی سریع ترویج شود و حتی در کشورهای اسلامی با وجود نبود چنین مسئلهای به یک موضوع مهم تبدیل شود، یک همزمانی تاریخی یا بههنگامی تاریخی بود. هر چند مسئله اصلی زنان در جوامع اسلامی احتمالا مسئله فمنیسم اسلامی نیست، ولی فمنیسم آن چنان بههنگام مطرح شد که گویی مشکل اصلی جوامع اسلامی در قرون حاضر تنها و تنها مسئله فمنیسم است. به کتابهای نوال سعداوی نگاه کنید که گناه حوا چگونه توانسته از مسیحیت به اسلام نفوذ کند. یعنی دقیقا فمنیسم مقارن با حقوق بشر مطرح شد و از پیامدهای مدرنیته بود. حقوقی که تا دیروز حتی اگر به انسان داده میشد، حکم لطف و هدیه را داشت، امروز به عنوان یک مطالبه اجتماعی جستجو میشود.
*با توجه به آنچه گفتید، بههنگامی تاریخی از اهمیت بسیاری برخوردار است.
– همین طور است. به شکلگیری اسرائیل آن هم پس از جنگ جهانی دوم و فضای جهانی آن دوره نگاه کنید. میشود گفت شکلگیری رژیمی به نام اسرائیل در سال 1948 م. و به رسمیت شناخته شدن آن توسط سازمان ملل و جامعه جهانی بیش از هر چیز تحت تاثیر همین بههنگامی تاریخی بود. شاید قبل از 1948 میلادی و شکلگیری جنگهای جهانی اول و دوم و مسئله هولوکاست، طرح کشوری به نام اسرائیل موضوعی مبهم و غیرقابل قبول بود. ولی آنچه طی جنگهای جهانی اول و دوم به وقوع پیوست و بهرهبرداری یهودیها، خصوصا صهیونیستها از آن، به اندازهای روی ذهن جهانی تاثیر گذاشت که در کمتر از سه سال پس از جنگ جهانی دوم، طرح شکلگیری اسرائیل مطرح شده و با کمک کشورهایی مانند انگلیس مورد قبول سازمان ملل و جامعه جهانی قرار گرفت. حتی تبدیل ایالات متحده آمریکا به یک ابرقدرت در قرن بیستم هم تحت تاثیر همین شرایط بود، یعنی استفاده از فضای به وجود آمده پس از جنگهای جهانی اول و دوم و سرخوردگی سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی اروپا و البته جهان. جهانی که درگیر دو جنگ مهم و ویرانگر شده بود و اقتصادی بسیار شکننده داشت. وقتی به دقت آن سالها را مورد بررسی قرار میدهیم، متوجه میشویم که مکاتبی چون دادائیسم در همین فضا پدید میآیند. فضای پس از جنگ جهانی اول فضایی خالی است که از نظر تئوریک و عملی مکاتب مهمی را به جهان عرضه میکند. مکاتب مهمی که از مقوله بههنگام بودن در تاریخ بیشترین بهره را بردند. البته من قصد نقد این مکاتب را ندارم، بلکه میخواهم تاکید و تایید کنم که چه قدر مقوله و مسئله به هنگام بودن یا نبودن در تاریخ مهم است.
*همانطور که اشاره کردید در مقابل بههنگامی تاریخی، نابههنگامی تاریخی قرار دارد، در این خصوص بیشتر توضیح دهید.
– ببینید به عنوان مثال موضوع بردهداری را در نظر بگیرید. یک زمانی همه جهانیان آن را به عنوان یک اصل پذیرفته بودند و بردهداری مشکلساز نبود. روم مرکز بردهداری جهان بود و تجارت برده از تجارتهای مهم به حساب میآمد. آن قدر تجارت برده مهم بود که دامنه آن از عصر جاهلیت به دوره پس از اسلام نیز کشیده شد. اگر در آن زمان کسی میآمد و از براندازی جریان ضد بردهداری صحبت میکرد، نه تنها به نتیحه نمیرسید، بلکه مورد غضب هم واقع میشد. ولی روم به تدریج آن قدر به شکوه و جلال رسید که دیگر جایی نبود که فتح نشده باشد و ثروتی نبود که حاصل نشده باشد. لذا وقتی دیگر فتح جدیدی در کار نبود و ثروت روزافزون طبقه اشراف آنها را به هرزگی و رفاه بی اندازه سوق داد، کار به آنجا رسید که بردگان را به جان هم میانداختند و از دریده شدن آنها توسط یکدیگر لذت میبردند. در همین فضا است که مسیح و مسیحیت رشد میکند، چراکه شعار عیسی(ع) و هدفش نگاه مهربانانه به انسانهایی است که 90درصد جامعه را تشکیل میدهند. این فضا بود که موجب شد بردگان علیه جامعه اشرافی به پا خیزند. قیام اسپارتاکوس را ببینید که بردگان علیه اربابان خود شورش کردند. این آغاز دورهای است که به برچیدن بردهداری مشهور شد. در همین زمان نظریههای ضدبردهداری از روم نشأت گرفت و سرآغاز دوره جدیدی شد. همان تئوریسینها و نظریهپردازانی که تا دیروز بردهداری را توجیه میکردند، اکنون تئوریهای ضدبردهداری ارایه کرده و آن را ترویج میدادند. در اسلام نیز مقارن با فضای جهانی ضدبردهداری، این کار قبیح دانسته شد. این همان همزمانی تاریخی است، یعنی طرح یک مسئله با جریان تاریخی حاکم بر یک دوره. ولی اگر نظریهپردازی در این دوران که بساط بردهداری در حال برچیده شدن است، شروع به تئوریپردازی در باب بردهداری کند، طرح و تئوریاش دچار یک آناکرونیسم تاریخی شده است، یعنی نابههنگامی تاریخی! به عنوان مثال، درست زمانی که بحث جمهوریت و نظامهای پارلمانی در جهان بحث روز بود و تمام نظامهای سلطنتی به سمت مشروطه، پارلمان و جمهوریت میرفتند، محمدرضا پهلوی در ایران جشنهای 2500 ساله شاهنشاهی برگزار کرد. آن هم با دبدبه و کبکبه فراوان و هزینه بسیار هنگفت. آن زمان به محمدرضا پهلوی میگفتند این جشنها یعنی زنده کردن دوباره سلطنت و نظام سلطنتی در زمانی که چنین تفکری رو به افول و تئوریهای جمهوریخواهی و پارلمانسیم در حال گسترش بود. حتی بسیاری از میهمانان ویژه محمدرضا پهلوی، با درک این مطلب به ایران نیامدند.
*در صحبتها به این اشاره کردید که بیداری اسلامی از یک بههنگامی برخوردار است، اما عدهای این نظر را نپذیرفته و معتقدند این اتفاقها ریشه و روندی متفاوت دارند. در این خصوص چه نظری دارید؟
– نکتهای که باید در خصوص آن تامل جدی داشت، این است که عدهای معتقدند دوره حکومتهای دینی به سر آمده، لذا هر نظریهای که به توجیه یا تبیین حکومت دینی یا حکومت وابسته به دین میپردازد، محکوم است. مخالفان این نظریه معتقدند که برعکس آنچه در دنیای امروز شاهد هستیم، بازگشت بشر به دین است نه دین گریزی. به هر حال هر دو نظر مطابق با شرایط جهان امروز قابل تفسیر هستند. رخدادهایی که در چند سال اخیر در کشورهای عربی و اسلامی به وقوع پیوسته، دو گروه نظریهپرداز را به خود مشغول کرده است. گروه اول کسانی هستند که به تئوری حکومت دینی معتقد بوده و هستند، لذا بحث بیداری اسلامی و احیای تمدن اسلامی را مطرح کردند. عدهای دیگر این نظریه را قبول نداشتند و حتی نام آن را بیداری اسلامی نمیگذاشتند، بلکه این حرکت را بهار عربی خوانده و معتقد بوده و هستند این واکنش جامعه عربی- اسلامی در مقابل حاکمان دیکتاتور خود بوده. هر دو گروه نیز تا امروز روی موضع خود پافشاری میکنند. اما معقتدم بیداری اسلامی ویژگیهای یک رویداد بههنگام تاریخی را دارد، چراکه در غیر این صورت نمیتوانست به نتیجه برسد. شما انقلاب اسلامی ایران را در نظر بگیرید. امام خمینی(ره) در سال 1342 قیام کرد، ولی قیام ایشان در سال 1342 مقدمهای شد برای انقلاب 1357. چرا در همان زمان امام خمینی نتوانست موفق شود؟ شاید یک نابههنگامی تاریخی وجود داشت، یعنی هنوز فضای داخلی و خارجی برای انقلاب اسلامی ایران آماده نبود. لذا هر چند تئوری امام خمینی(ره) همان زمان هم حکومت اسلامی بر پایه ولایت فقیه بود، ولی فضای تاریخی به او امکان عملی شدن این تئوری را نداد. اما 15 سال بعد در یک فضای متفاوت از فضای قبلی، همان تئوری کارساز شد و این بار انقلاب اسلامی ایران به وقوع پیوست.
*در واقع بههنگامی یا نابههنگامی تاریخی کاملا با مسایل سیاسی گره خورده و با بررسی شرایط زمانی، میتوان زمینه را برای نیل به اهداف سیاسی از پیش تعیین شده، هموار کرد.
– بله همین طور است. در علوم سیاسی عبارتی داریم تحت عنوان “لینکیج” . این عبارت تقریبا در حوزه تاریخ به معنی بههنگامی به کار میرود، یعنی موافقت عمومی شرایط زمان و مکان برای وقوع یک رویداد. در علوم سیاسی میگویند، حوادثی مانند انقلابها حتما نیازمند یک سری شرایط عمومی برای قرار گرفتن در خط و کمربند شرایط جهانی هستند. به آمریکا پس از واقعه یازدهم سپتامبر نگاه کنید. آمریکا بعد از یازدهم سپتامبر از نظر استراتژیک چندان متفاوت از آمریکای قبل از 11 سپتامبر نیست، ولی یازدهم سپتامبر به آمریکا کمک میکند تا به اهداف تئوریک خود جامه عمل بپوشاند. به تعبیر امروزی، 11 سپتامبر به مقوله بههنگامی در استراتژی نظم نوین جهانی کمک شایانی کرد. اشغال عراق و بسیاری از مسائل دیگر در راستای همین مقوله صورت پذیرفت. در نقطه مقابل سوریه را در نظر بگیرید. آمریکا در مسئله سوریه نیز تلاش وافری برای ایفای نقش جدی داشت و به حضور در سوریه (مانند آنچه در عراق اتفاق افتاد) فکر میکرد، اما در عمل چون دچار یک آناکرونیسم شده بود، کار برایش سخت شد. در غیر این صورت فشار آیپاک و دیگر لابیهای صهیونیستی برای راضی کردن دولت ایالات متحده به دخالت نظامی مستقیم در سوریه بسیار زیاد بود. آنها تقریبا اروپا را نیز متقاعد کرده بودند، ولی هم اروپاییان و هم آمریکاییها برای اجرای تئوری خود دچار نابههنگامی بودند. یعنی مانند سال 2003 و حمله به عراق، فضای جهانی برای آمریکا مهیا نبود. البته میتوان دلایل دیگر را هم مورد بحث قرار داد ولی این مقوله مهمترین پارامتر به حساب میآید. در مقابل دولت سوریه به خوبی از این نابههنگامی به سود خود استفاده کرد و توانست فضای جهانی را به سمت راهکار دیپلماتیک سوق بدهد.
مسئله هستهای ایران نیز بدون تردید در همین راستا قرار میگیرد. ایران هستهای با وجود همه فشارهای لابی صهیونیستی، تهدیدی علیه امنیت جهانی محسوب نمیشود. آنچه به ایران کمک کرده تا اذهان جهانی را با خود همراه کند، علاوه بر داشتن استراتژی و سیاست و کیاست، استفاده از مقوله بههنگامی در فضای جهانی است. زندگی در جهان امروز و به تعبیر بهتر زندگی بشر امروز با شعار صلح و امنیت پیوند خورده و ایران از این فضا نهایت استفاده را کرده و خواهد کرد.
*این بههنگامی در حوزه علم و اندیشه نیز تاثیرگذار است؟
– بدون شک. بسیاری از متفکران و اندیشمندان جهان از یک نابههنگامی تاریخی رنج میبرند. سقراط از جمله کسانی است که دچار این آناکرونیسم تاریخی بود. وقتی در دادگاه آتن محکوم به مرگ شد، آتنیها نشان دادند که از سقراط عقب ماندهاند و به هیچ وجه قدرت درک سقراط را ندارند. نظریات سقراط سالها پس از زمان حیاتش و در نخستین قرون اسلامی توانست ریشه و عامل اصلی پیدایش 2 گروه کلامی عمده در میان مسلمانان شود. بنابراین میتوان گفت اندیشه سقراط در مورد عدل در دوران خودش با یک نابههنگامی مواجه بود. یونان باستان (جامعه سوفسطیان)، جامعهای نبود که بتواند نظریههای سقراط را در درون خود بپروراند، ولی بعدها سقراط به عنوان پدر علم فلسفه شناخته شد. شرایط سالهای 1320 تا 1350 خورشیدی در ایران را در نظر بگیرید. حزب توده و افکار چپ مارکسیستی طی دهههای 20 تا 50 خورشیدی در ایران بسیار شیوع یافت. پس از رفتن رضاشاه از ایران که به موضوع شهریور 1320 و اشغال ایران معروف شد، افکار چپی و کمونیستی به دلیل وجود نوعی آزاد و رها شدن جامعه از خفقان دوره رضاخانی شیوع یافت و عده زیادی از جوانان ایرانی را به خود مشغول کرد. صدالبته تفکر کمونیستی در آن دوران در جهان روز به روز در حال گسترش بود. تقریبا سه دهه در ایران کتابها، تحلیلها و اندیشهها، همه و همه به سمت جریان چپ میرفتند. ترجمه کتابهای چپ در ایران به وفور صورت میگرفت. از “مادر” ماکسیم گورکی گرفته تا داستانهای صمد بهرنگی، همه و همه از تفکر مارکسیسم و سوسیالیسم در جامعه ایران سخن میگفتند. جوانان ما لباسهایی به تن میکردند که روی آنها عکسهای ارنستو چه گوارا و فیدل کاسترو وجود داشت. روشنفکری و باسوادی در جامعه یعنی تفکر چپ داشتن و جلال آل احمد با “غربزدگی” آن چنان پیش رفت که حتی عدهای آن را مانند دریازدگی یا سرمازدگی و یخ زدگی معنا کردند و گفتند غربزده یعنی کسی که مثلا گرمازده شده (گرمای زیاد او را مریض کرده) که استعاره از این بود که غرب وی را بیمار کرده است. به هر حال تفکر چپ در دورهای از تاریخ با یک همزمانی و بههنگامی روبرو شد و در جامعه ما نیز همینطور. ولی تقریبا از دهه 60 به بعد (دهه 80 میلادی)، تب جریان چپ در ایران و جهان فروکش کرد. کار به جایی رسید که در سالهای پایانی دهه 80 و سالهای آغازین دهه 90 میلادی، شعارهای چپگرایانه در جهان و ایران، شعارهایی تقریبا کهنه و تاریخ گذشته بودند و روز به روز از پیروان آن کاسته میشد. پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی نیز کار جریان چپ تقریبا تمام شد، بنابراین امروز اگر کسی بخواهد شعارهای چپگرایانه سر دهد، دچار یک نابههنگامی تاریخی خواهد شد.
*در مباحث جدیدی که در خصوص انقلابهای کشورهای عربی مطرح شد، نظریهای به نام حکمرانی آناکرونیستی هم مطرح بود. این به چه معنا است؟ یعنی این حکومتها دچار یک نابههنگامی تاریخی بودند؟
– در خصوص انقلابهای اخیر در کشورهای عربی تقریبا 7 نظریه وجود دارد:
1. دولت فرومانده (Failed State Theory): این تئوری توسط “آن گریفیس” مطرح شده و عدم وجود مشروعیت سیاسی و اقتصادی و ناتوانی در اداره جامعه از نظر مالی و معنوی را دلیل به پا خاستن مردم و سقوط دولتها میداند.
2. قیام علیه تحقیر: این نظریه که توسط “سعدالدین ابراهیم” و “کریستوفر هیچنز” مطرح شده نارضایتی مردم کشورهای چون مصر و تونس از تحقیرهای رژیم صهیونیستی و شکست در برابر استثمار را دلیل انقلاب میداند.
3. نفوذ فراگیر: طبق این نظریه که توسط دکتر “آصف بیات” مطرح شده، جنبشهای فراگیر سازمانیافته اجتماعی مردم مسلمان زمینهساز انقلاب شده است.
4. موج چهارم دموکراسی: این تئوری در ادامه نظریه “موج سوم” ساموئل هانتینگتون مطرح شده است. طبق این نظریه در طول 146 سال (1828 تا 1974 میلادی) سه موج دموکراسی شامل انقلابهای ایالات متحده آمریکا و فرانسه و جنگهای جهانی اول و دوم به وجود آمده و موج چهارم لیبرال دموکراسی است.
5. تعدیل آمریکاستیزی: حمایت آمریکا از اسرائیل سبب برانگیختگی احساسات ضدآمریکایی شده و دولت این کشور برای تعدیل موج آمریکاستیزی در خاورمیانه و آفریقا و کنترل اوضاع، به مخالفتها و حرکتهای زیرزمینی اجازه خودنمایی داده و زمینه را برای برکناری حاکمان کشورهایی چون تونس و مصر فراهم کرده است.
6. بازگشت به هویت اسلامی: این تئوری در قالب بیداری اسلامی و در راستای تفکرات سید جمالالدین اسدآبادی مطرح شده است.
7. حکمرانی آناکرونیسمی: حکمرانی آناکرونیستی شیوهای از مملکتداری را شامل میشود که نسبت به ترتیبات تاریخی و بافت زمانه خود دچار تأخر است. آناکرونیسم ریشه در ادبیات یونان باستان دارد و از دو واژه “آنا” به معنی عقب یا جلو، فرا یا فروتر بودن و کرونو به معنی زمان تشکیل شده است و به طور کلی ناهمزمانی را تداعی میکند. این ناهمزمانی میتواند آگاهانه یا ناآگاهانه باشد. در برخی ترجمهها به آن “زمانپریشی” نیز گفتهاند. مثلا در خصوص لیبی میگویند که این کشور دچار حکمرانی آناکرونیستی شده بود، یعنی مردم و حاکم لیبی واقعا از جهان و مسائل روز آن عقب بودند و حکومت نگاه جامع و بهروز به مردم خود نداشت. در مورد یمن نیز همین مسئله صدق میکند البته با شدت کمتر. شما یک خانواده را در نظر بگیرید، بچههای بازیگوش این خانواده به مرور رشد کرده، درس خوانده و مثلا استاد دانشگاه شدهاند. اکنون پدر و مادر نمیتوانند همان رفتار کودکانه را با یک جوان 25 ساله تحصیلکرده داشته باشند، اگر چنین باشد دچار یک زمانپریشی شده و به قول ادبا قافیه را در شعر باختهاید. در سطح کلان و اداره یک کشور نیز همین ترتیبات باید رعایت شود. اتفاقاً در جایی به نقل از داریوش آشوری می خواندم که ژنرال مارشال دوگل نیز دچار یک آناکرونیسم تاریخی بود، یعنی به جا و زمان خود نمیخورد، چراکه در عصر همکاری ملل، مانند یک دایناسور عمل میکرد. نمیخواهم حرف آشوری را تایید کنم و بگویم درست یا غلط، میخواهم مفهوم آناکرونیسم را بیشتر مورد توجه قرار دهم. بیداری اسلامی در چنین فضایی به عنوان یک رویداد بههنگام تاریخی مطرح میشود. عصر بیداری فرا رسیده، عصری که در آن بیداری اسلامی رفته رفته از موج به پارادایم قدرت تبدیل میشود. حال حرکتهایی که در جهان اسلام و در راستای بیداری اسلامی رخ میدهد، با یک بههنگام تاریخی یعنی بیداری اسلامی روبرو شده و این بر رشد و گسترش آنها میافزاید.
*جهان اسلام با مشکلات زیادی دست و پنجه نرم میکند و بسیاری از اندیشمندان و سیاستمداران، راهکار غلبه بر این مشکلات را در وحدت اسلامی میدانند. اما در طول تاریخ اسلام، این وحدت به جز در مواردی معدود، حاصل نشده. چرا؟
– به نظر من “وحدت اسلامی” هنوز از یک بههنگامی تاریخی سود نمیبرد. شرایط جهان اسلام و فضای حاکم بر آن، به گونه و جهتی نیست که شعاری مثل وحدت اسلام در آن ترویج و گسترش یابد. البته باید به این نکته توجه داشت که شاید این عدم وجود اتحاد، هدایت شده و راهبردی است و عدهای نمیخواهند این اتحاد شکل بگیرد. اکنون به این مسئله نمیپردازم و قصد ندارم به ریشههای عدم اتحاد در دنیای اسلام اشاره کنم. ولی حتی با وجود چنین زمینه هدایت شدهای که از درون و بیرون جهان اسلام مانع وحدت و همبستگی میشود، باز هم بر نظریه خود تاکید میکنم که وحدت اسلامی دچار یک آناکرونیسم تاریخی بوده و موفقیتی کسب نکرده است. در صورتی که مثلا در یک مقیاس بسیار کوچکتر اتحاد آلمان شرقی و غربی را در نظر بگیرید. آلمان غربی و شرقی با یک دیوار به نام دیوار برلین از هم جدا شده بودند. دو نوع مردم، دو نوع تفکر، دو نوع حکومت. ولی با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، طرح آلمان متحد از یک بههنگامی تاریخی برخوردار شده و تئوری به عمل و واقعیت نزدیک گردید. ولی مقولهای مانند وحدت اسلامی از سید جمالالدین اسدآبادی تاکنون نتوانسته با بههنگامی تاریخی روبرو شود. البته به نظر میرسد سید جمالالدین اسدآبادی در آخرین روزهای زندگی خود در نظریهاش یک تغییر عمده ایجاد کرده بود. از آثار و مکتوبات سالهای پایانی سیدجمال چنین استنتاج میشود که وی معتقد بود اتحاد جهان اسلام باید به یک تئوری تبدیل شود. سید جمال اعتقاد داشت ضعف مسلمانان در برابر غرب نه تنها ضعف نظامی که مهمتر از آن ضعف تئوریک است. در حالی که ما کتاب قرآن را داریم و البته اندیشمندان بسیار بزرگ، ولی هیچ کدام منجر به تولید تئوری اتحاد اسلامی در جامعه اسلامی نشدند. حتی خود سیدجمال هم تئوریسین نبود، بلکه یک مصلح دینی محسوب میشد. وحدت اسلامی متاسفانه نتوانسته به تئوری تبدیل شود و همین ناتوانی جامعه اسلامی در تولید تئوریک وحدت اسلامی، موجب شده تا در صحنه عمل نیز دچار یک نا بههنگامی تاریخی شویم.