حیرانی هیران فریدونشهر تیتر اول روزنامه نصف جهان اصفهان شد+تحلیل
به گزارش پایگاه خبری فریدونشهر – پونه زار؛ انتشار یک موضوع اجتماعی آن هم مربوط به یکی از دورترین نقاط استان اصفهان بر روی صفحه اول یک روزنامه استانی حکایت از اهمیت بالای موضوع برای گروه تحریریه یا سردبیر آن دارد. اهمیتی که اگر برای مشکلات بزرگ شهرستان ها هم باشد تا تلنگری به مسئولین استانی بزند ممکن بود گره های کور شهرستان های اصفهان به خصوص فریدونشهر را تا امروز کمی بازکرده بود. اما همه می دانند نه آن اهمیت وجود خارجی دارد و نه مسئولین استانی با تلنگر از خواب زده گی خود بیدار می شوند.
روزنامه نصف جهان اصفهان با تیتر حیرانی هیران و شروع روایت خود با داستان یک زن باردار روی قاطر و شیون های وی، بیچارگی و درماندگی را به مخاطب القا می کند و در ادامه نیز با برجسته کردن مشکلات و کمبودها، داستان پیمان نامی را حکایت می کند که اگر کسی از میان روایت همراه داستان شود فکر می کند حکایت، حکایت فردی از یک نقطه دور افتاده و بدبخت در قاره ای بیچاره مانند آفریقا است و دل می سوزاند و همزاد پنداریش گل می کند. داستان هرچند با همان شدت اولیه به تمام جوانب امر نمی پردازد ولی باید قبول کرد مشکلات مطرح شده در آن حقیقتی است که دلایل عمده ای دارد که یکی از آن ها کمبود امکانات و عدم توجه مسئولین شهرستانی و استانی به این روستا است. دلایل زیادی را می توان برای مشکلات مردمی برشمرد که از حداقل امکانات محروم اند ولی سوال اینجاست که چرا مردم آن منطقه بقا را بر فراری ترجیح داده اند که حمایت مسئولین را پشت خود می بیند؟
ورود به حق خواهی روستانشینان محروم هیران که در نهایت سختی به زندگی خود ادامه می دهند مسئله ای دیگر است که سعی می کنیم در پرونده ای ویژه به این مسئله ورود کنیم و چرایی سوال فوق را جویا شویم.
اما برداشت دیگر ما از این خبر، ادامه جریان محروم نشان دادن فریدونشهر و حکایت اشک کباب و طغیان آتش است. می دانیم سهوی یا عمدی، این خبر؛ جریان ضعیف و محروم نشان دادن شهرستان را همراهی می کند که خود مردم و مسئولین شهرستان بانی آن بوده اند و حال با این شرایط تغییر موضع از گردن کجی به حق خواهی کمی دشوار شده است. مسئله ای که در دنیای امروزی بسیار مهم است و نیاز به کار و تلاش زیاد برای رفع چنین برچسب نامناسبی دارد تا نگاه ها به شهرستان تغییر کند و کسی از موضع قدرت به آن ننگرد.
در تایید مسئله جریان سازی باید به پاسخ این سوال که رسانه های استان چقدر در بزرگ کردن امتیازات برجسته شهرستان فریدونشهر حرکت کرده اند؟ خوب فکر کرد.
در زیر روایت حیرانی هیران را می خوانید:
انـعـكــاس شـيــونهــاي زن، سكوت چند ماهه گردنههاي هيران را ميشكند. سرخي گونههايش هر لحظه بيشتر ميشود و با هر قـدمـي كـه قـاطر برميدارد ترس زن هم كه روي تـكـيـه گـاه شـيـبدارخـوابـيـده، از جدا شدن پيوند طـنــابهــاي پـوسـيـده و چـوب زيـر تـنـش از كـمـر حيـوان بيشتـر مـيشـود و فـريـادهايش هم بلندتر. نـاخنهايش يك لحظه هم از تن چوبهايي كه هـمــانـنــد تــابـوت دور تـا دور او را گـرفتـهانـد جـدا نـمــيشـود. شـايـد در ايـن شـيـب نـااسـتـوار از فـكـر آخـرين لحظات زنده بودن خود و فرزند 9 ماهه داخل شكمش ميترسد.
ايـــن ســكـــانـســي اســت از زنــدگــي روزمــره مــردم روستاي هيران از توابع شهرستان فريدونشهر؛ آنها كـه روزگار، حيرانشان كرده و حتي درك معناي واژه <راه> هم برايشان غيرممكن است. راه كه هيچ، مـردم ايـن روستا با همه چيز غريب هستند. گاز، برق، آب لوله كشي، تلفن، جاده، تلويزيون و حتي نـفـت برايشان واژههاي ناآشنايي است و اگر هم بعضي وقتها آنها را ببينند تجربه اين بودن با گاز و برق و … چنان كم دوام است كه دوباره همه چيز به نقطه اولش برميگردد.
موتورهاي برق بين هر شش يا هفت خانه، مشترك است و اگر نفتي هم به دستشان برسد چند ساعتي روشنايي را به همراه ميآورد تا در هر خانه، يك چراغ به اندازه پهن شدن سفره شام و نوشتن چند خطي از مشقشب روشن بماند در حــالــي كــه مـشــقهــاي نـيـمـه كـاره هـر شبـي دانـشآمـوزان روشـنتـر از آنـچـه بـايـد وضـعـيت روستاي هيران را نشان ميدهد.
هيران تكهاي از بهشت يا جهنم؟
تصور روستايي با خانههايي ساخته شده از سنگ و چوب و گل، آنهم در نقطهاي از كوه همانند جزيرهاي كه دور تا دور آن را آب فراگرفته شايد بهترين چهره از محلي را نشان بدهد كــــــــه خــــيـــلـــــــيهـــــــا ايـــــــن روزهـــــــا زنـــــــدگـــــــي كـــــــردن در آن را هـمـپــاي زنــدگــي در بـهـشــت مــيدانـنــد. امـا زنـدگـي در هـيـــران خـيـلـــي هـــا هـــم بــراي مــردم ايــن روسـتــا شـبـيــه زندگي در بهشت نيست؛ شايد اصلاً شبيه هيچ چيز نيست.
<زنهـــاي مـــا هـــر روز مـســـافـتــي را پـيــاده راه مــيرونــد تــا بتـواننـد بـا مشك و بشكه، آب بياورند. اگر كسي بخواهد حمام كند كه خودش داستاني است. بايد آنقدر آب بياورند كـــــه ارزش روشـــــن كـــــردن هــيـــــزم را داشــتـــــه بـــــاشـــــد تــــا آب گرم شود و يك نفر گوشه طويله حمام كند. معلمهاي مدرسه كه همين را هم ندارند. به دخترم در مدرسه گفتهاند دستتـان كـه كثيـف ميشود هزار تا ميكروب ميتواند زير نـاخـنهـاي شمـا جمـع شـود. بـايـد مـدام دستهايتان را با آب و صــــابــــون بــشــــويـيـــد. دخـتـــرم نـمـــيدانـــد كـــه مـــا در مـيـكـروب غـلـط ميخوريم و اصلاً بهداشت براي ما معنا ندارد.>
سيد محمدعلي پيمان كه يكي از دهها فرد با نامخانوادگي پيمان در روستاي هيران است حرف كه ميزند مدام دستان آفتاب سوخته و پينه بستهاش را تكان ميدهد. دلش در اين روزهاي سرد و برفي هيران از زمين و زمان گرفته و حالا كه پس از دو ماه از روستا بيرون آمده در حالي كه دو روز طول كشيده تا به اصفهان برسد، دلش ميخواهد از مشكلات ايـــن روسـتــا مـثــل راهــي كــه ســالهــاســت ســاخـتــه نـشــده امــا هـمـيـشــه قـول سـاخـتـه شـدن آن را دادهانـد و نـفـتـي كـه حــتــــي الاغهــــا هـــم نـمـــيتـــوانـنـــد آن را در طـــول گـــردنـــه حمل كنند و به روستا بياورند در كنار هزار مشكل ديگري كه هيچكس غير از هيرانيها از آن خبر ندارد يك جا سخن بگويد:
<به ما ميگويند اگر بخواهيم برايتان جاده بزنيم 15 ميليارد تـومـان هـزيـنـهاش مـيشـود. گـفتيم از چند مسير ديگر هم ميشود به روستاي ما رفت و آمد داشت. وقتي روستايي كه دو سـاعـت با ما فاصله دارد، جاده دارد چطور نميتوانند براي ما جاده ارزان تر بكشند؟ آن وقت ما مجبور باشيم از بيماري و مشكلات عذاب بكشيم ولي كسي حتي از بودن ما هم خبر نداشته باشد.>
حـرفهـاي مـحـمـدعـلـي را معلم 27 ساله روستا هم تأييد ميكند و ميگويد: <بارش برف كه شروع ميشود ديگر راههـا بـسـتـه مـيشـود. روسـتا ميشود آخر يك بن بست. نه راهي هست كه بروي و نه اماني هست براي ماندن. اينجا حـتـي نـمـيشـود بـرفهـا را پـارو كـرد. مـخصوصاً از روي كــانـكــسهــايــي كـه بـراي كـلاس درس درسـت كـردهانـد. روزهاي اول بچهها اصلاً ميترسيدند به كانكسها نگاه كنند. نميدانستند فلز چيست. خودمان را كشتيم تا جرا‡ت پـيــدا كـنـنــد بـيــايـنــد تــوي كــانـكــس بـنـشـيننـد. چـون سقـف كانكسها شيب دار است حتي نميشود برف روي آن را پارو كرد. يك بار دو سال پيش آنقدر برف روي سقفها سنگين شد كه طاق كلاس پايين آمد. حالا هم با اينكه خيلي سخت است و اصلاً رفتن روي كانكس خطرناك است اما بـه هر صورتي كه باشد مجبوريم برويم و برفها را پارو كنيم. آخرش هم آنقدر مشكلات مردم روستا زياد است كه از بيست و دو، سه دانش آموز مدرسه معمولاً هميشه چند نفري غايب هستند و يا به دليل مريضي و اينكه راه درماني براي بيماريهايشان وجود ندارد گاهي تا دو سه هفته در خـانـههـايشـان اسيـر مـيشـونـد و بعضـيهايشان هم هنوز نيامده ترك تحصيل ميكنند.>
مـدرسه روستاي هيران تنها مدرسه هيزمي استان است و دانشآموزان روستاي هيران مثل ديگر ساكنين روستا اگر در زمـستـان و پـاييـز سـرمـا بخـورنـد، سـر درد بگيـرنـد يـا بـه مشكلات جسمي بزرگتري دچار شوند هيچ راه چارهاي براي درمانشان نيست و بايد آنقدر در خانه منتظر بمانند تا شايد هليكوپتر هلال احمر براي آنها پزشك بفرستد كه البته اين موضوع هم ظاهراً تا زماني كه كسي رو به موت نـبــاشــد اتـفــاق نـمــيافـتــد. درسـت مثـل دي مـاه امسـال كـه 30 درصد اهالي روستا و به خصوص دانشآموزان هيراني به آنفلوآنزا مبتلا شدند اما پزشكي نبود تا آنها را معالجه كند چـــون تـــردد بـــه ايـــن روســتـــاي صــعـــبالــعــبـــور نــيــازمـنــد سـاعـتها پيادهروي مستمر است كه آنهم با وجود برف سنگين و حيوانات وحشي عملاً غيرممكن است. از طرفي بـعـضـي از دانـشآمـوزان هـم هـسـتـنـد كـه بـخـاطر مخالفت خانوادهها به طور كلي با مدرسه خداحافظي ميكنند.
آقاي پيمان ميگويد اين مخالفتها به دو دليل است؛ يكي اينكه تا پنجم، ششم دبستان درس خواندن نميتواند براي بچهها سودي داشته باشد چون امكان ادامه تحصيل وجود نــدارد و آخــرش بـعــد از چـنــد سـال هـرچـه يـاد گـرفـتـهانـد فـرامـوششـان ميشود و تبديل ميشوند به آدمهايي شبيه ديگر اهالي روستا كه اكثراً بي سواد هستند يا اگر سوادي هم داشتهاند حالا پس از سالها چيزي از آن در پس ذهنشان نـمــانــده اســت. مخـالفـت ديگـر هـم بـه ايـن دليـل اسـت كـه بـچـههـاي روسـتـا مـي بايست مسئوليت وعدههاي غذايي مـعـلـمهـاي مـدرسـهشـان را كـه يـكـي از آنها از چند روستا جلوتر به اينجا آمده و يكي هم سرباز معلم است و در اين روزها كه برف راه رفت و آمد را بسته و همه در يك بن بست اسير شدهاند بر عهده بگيرند و اين موضوع از توان اقتصادي بـعـضــي از خــانـوادههـا خـارج اسـت و بـه طـور كـلـي تـرك تحصيل ميكنند.
پيمان درباره وضع درآمد اهالي اين روستا ميگويد: <چند وقت پيش دختر يكي از اهالي روستا نيمه شب فوت كرد. پدرش چند روستا پايينتر رفته بود تا به اقوامش سر بزند. به او خـبـر دادنـد تـا بـيـايـد. وقـتـي نـيـمـه شـب داشـت از مـسـير رودخانه رد ميشد تا به روستا برسد، خودش و الاغش را آب بـرد و از بـيـن رفـتـنـد. حـالا هـمـسـرش بـا چـهـار دخـتـر ماندهاند بدون هيچ درآمدي. تنها چند تا گوسفند دارند كه آنها هم در اين سرما چون آذوقه ندارند، مثل همه گوسفندان ديگر فقط زندهاند و از شير و ماست و هيچ چيز ديگر هم خـبــري نـيـســت. اصــلاً شكـم آدمهـا و گـوسفنـدهـا بـه زور سير ميشود. اين روزها اگر همه خانههاي روستا را بگرديد نميتوانيد يك كيلو سيب زميني و پياز در آنجا پيدا كنيد. راه روستا از اوايل پاييز تا دو ماه بعد از عيد نوروز بسته است. بقيه ايام سال هم آنقدر صعبالعبور است كه حتي با الاغ هم نميتوانيم چيزي بياوريم. براي يك كيسه آرد بيست و چند هزار توماني تا بيايد به دست مردم روستا برسد بايد صد هزار تومان پول داد، اينقدر كه بايد كرايه راه و كرايه الاغ به اين و آن پرداخت.>
وقـتــي در هــواي تـابستـانـي هـم بـراي دكتـر رفتـن يـا خـريـد كوچك ترين چيزي ناچار باشي كه يك شبانه روز را با الاغ يـا بـا پـاي پـياده تا اولين روستايي كه جاده دارد و ميشود مـايـحـتـاج اولـيـه را در آنجا تهيه كرد طيكني قطعاً ترجيح مـيدهـي كـه طـعم نانخشك خوردنهاي هر روزه را در ذهنت حفظ كني اما هواي خريد هيچ چيز حتي آوردن نفت هــم از مـسـيــر گــردنــههــاي بــرف گــرفـتــه هـيـران بـه سـرت نزند.
هيرانيها مي روند يا ميمانند؟
در حـالـي كـه بـرخـي از مـسـئـولـين معتقدند ايجاد راه براي روستايي با 30 خانوار جمعيت نه تنها توجيه اقتصادي ندارد بلكه منجر به آسيبهاي جدي به محيطزيست اين روستا نيز ميشود، گشتاسب مري بخشدار فريدونشهر از اصرار مسئولين براي جابه جايي مردم روستا و عدم پذيرش مردم هيران ميگويد: <فرماندار قبلي قول خريد خانه هم به مردم هيران داد اما همه اصرارها براي جابهجايي مردم از نوك قله كـوه و روستـايـي كـه هيـچ امكانات خاصي ندارد فايدهاي نداشته. مشكل اينجاست كه ايجاد جاده براي اين روستا از مـسـيــري كــه بــررســي شــده و مـشـخــص شــده، بـيـســت تــا سي ميليارد تومان پول نياز دارد كه برابر است با كل اعتبار پنج شش ساله فريدونشهر.>
اين حرف را اما سيد محمدعلي پيمان اصلاً قبول ندارد و همانطور كه انگشت اشارهاش را به سمت آسمان گرفته و مـدام قسـم مـيخـورد و مـيگويد: <ما التماس ميكنيم كه بفـرستنـدمـان جـايي ديگر اما كسي قبول نميكند. يك بار آقاي شيشه فروش (مديريت بحران استانداري) گفت: به هر خانوار 30 ميليون تومان بلاعوض ميدهيم تا جابهجا شويد. ما هم رفتيم و حرف زديم و همه را راضي كرديم ولي هيچكس نيامد كه دنباله حرف را بگيرد. آخر مگر ما قصد خودآزاري داريم يا پاي جان زن و بچهمان ايستادهايم كه نخواهيم جابه جا شويم؟>
مــردم روسـتــاي هـيــران شـغـلـشــان دامــداري اســت آن هـم تنها براي سه يا چهار ماه كه آذوقه اي وجود دارد وميتوانند گوسفندانشان را به چرا ببرند. در طويلههايشان هم از يك يا دو گوسفند پيدا ميشود تا يك طويله با 30 گوسفند. حال اگر همه گوسفندان يك خانه هم كشته شوند، كمتر از 20 ميليون به دستشان ميرسد و اين قطعاً نميتواند راه چاره صـحـيـحـي بـراي جـابهجايي و از دست دادن شغل و منبع درآمـد مـحـسـوب شـود. هـمـيـن مـسـئـلـه هـم بـاعـث شده تا گـشـتــاســب مــري بـخـشــدار فــريـدونـشـهـر از مـطـرح شـدن برنامههايي براي ايجاد يك جاده از سوي استان لرستان خبر بـدهـد كـه احتمـالاً بـا هـزينـهاي كمتـر از رقـمهـاي چنـد ده مـيـلـيـاردي بـه نتيجه برسد و از طريق آخرين روستايي كه داراي جاده شده به هيران ميرسد.
پيمانها از هيران بيزارند
دانــشآمــوز هـيــرانـي در انشـاءاش از غـربـت هيـران و فقـر هـمـسـايـههـايـش مـينـويـسد و پدرش تلاش ميكند براي رسيدن به پولي كه هشت سال پيش با آن براي روستا پل ساخته است و مسئولين وقت، 450 متر پل ساخته شده را 260 متر محاسبه كردهاند در اين سرماي سخت يك صبح تا غــروب تــا رسـيــدن بــه نــزديــكتــريــن جـاده راه بـيـايـد و بـا سي چهل هزار تومان، خودش را به جاده اليگودرز برساند و از آن طـرف هـم 60 هـزار توماني تا رسيدن به فريدونشهر خرج كند كه شايد پس از اين همه سال بتواند به پولي كه داده برسد.
هيـران روستاي نوادگان آقاي پيماني در صدها سال پيش اسـت كـه دختران آن بخاطر بي جهيزيه ماندن و پسرانش بخاطر بي كاري و بي پولي به آخر زندگي رسيدهاند. آنهايي هـم كـه ازدواج كـردهاند سرنوشتشان همانند زن بارداري اســت كــه شـيــونهــاي لـحـظــه بــه لـحـظــهاش روي سـطــح شيبداري كه به الاغ بسته شده و پس از يك روز او را به بيمـارستـان ميرساند، به تولد بچهاي كبود شده و صدها هــزار تـومـان پـول از دسـت رفتـه در روزهـاي بـيآذوقگـي روستا منتهي ميشود.
هــيـــرانـــيهـــا زمــســتـــان امــســـال ديـگــر نــه پــوشــاكــي بــراي دانـشآمـوزان نـيـازمـنـدشـان دريـافـت كردند و نه خوراكي براي ساعتهاي در مدرسهبودنشان. ميگويند ديگر اصلاً خبري از كميته امداد امام(ره) و كمكهايش هم نيست و سهمي از سبد كالاي دولت به آنها نرسيده. بچههاي هيراني ايـن روزها در تب ميسوزند اما جواب هلالاحمر براي كمك به آنها پس از دو هفته اين است: <پرواز هلي كوپتر به هيران 60 ميليون تومان هزينه به دنبال دارد. اگر واقعاً كسي با خطر مرگ مواجه است، نيرو بفرستيم در غير اين صورت خودتان براي درمان تلاش كنيد.>
به نظر بنده جای این جمله در انتهای این نوشته خالی است:
« صرفاً !!! جهت اطلاع و …. مسئولین محترم و معزز شهرستان و استان »
به نظر بنده موارد گفته شده صحیح است مسولین استانی فکر می کنند استان اصفهان یعنی فقط اصفهان و حومه اما نمی دانند که اصفهان بدون آب یعنی کویر لوط وآن هم آبی که سر منشاء آن همین شهرستان فراموش شده است وقتی استاندار سابق اصفهان یکی از افتخارات خود در پایان سمت خود را جلوگیری از ساخت پتروشیمی در این شهرستان اعلام می کند و فریدونشهر را به عنوان حیاط خلوت استان تلقی میکند چنین مشکلات پیش مآید
از بسمارگزیده شده ایم و از ریسمانهای سفید وسیاه میترسیم منفکرمیکنم این مقاله از آن روزنامه ترفندی برای مظلوم نمایی استان برای گرفتن بودجه های آن چنانی و مصرف کردن در نصف جهان باشد تا به امثال خانم اشتون بد نگذرد.
با سلام.بنده 2 سال در اين روستا معلم بودم.واي از اون روزي كه تنها راه افتادم از هيران به طرف روستاي مصيركه حدود9 ساعت طول كشيد كه فقط جاي پاي خرس را روي برف ديدم و حالت سكته بهم دست داد. واقعا روستاي صعب العبور و داراي مشكلات زياديست.بنده محمد پورپيرعلي همراه با محمد وحيدي و احمد قاسمي در اين روستا خدمت كرديم و به بچه هاي معصوم فارسي حرف زدن ياد ميداديم.واقعا غروب غمناكي داشت.همكارانم اگه بخونند ميدونند من چي ميگم.
البته سال دوم خدمت معلمي را همراه با آقا مهدي رضايي كه داراي سه فرزند هم بود وبه دور از خانواده از فريدونشهر و بنده از نجف آباد.خدايا اجرمون را به واسطه ي امام حسين(ع) به ما بده.خدايا خودت بهتر از هركسي ميدوني چه شرايطي داشتيم.
خداقوت محمد
خدا يه صبري به اهالي اين روستاها بده.من زادگاهم مزرعه كيماسه الان بعضي وقتها كه ميرم اونجا واقعا از نبود امكانات براي اهالي تاسف ميخورم .با خودم ميگم خوب شد از اين جا فرار كرديم.بعد شما حالا فكرشا كنيدكه ديگه مصير چه حالي داره .بعد از اون ديگه خدا به فرياد مردم هيران برسه.
خدا به داد معلمانی برسه که از راههای دور به این مکان میرن. واقعا سخته و بد ترین شراط زندگی برای افراد غیر بومی راداره.
کجان این مسوولین؟؟؟
یه نفر به نام سید رضی در درگیری با خرس کشته شد و بچه های یتیم زیادی در این روستا به خاطر غرق شدن پدرانشان توی رودخانه هست