هفت عادتی که در سال 93 باید ترک کنید!
نادیده گرفتن سلامتی
شاید بتوان آن را آسیب رسانترین عادت نامناسب و مضر در رفتار یک شخص دانست. هنگامی که از شخصی علت این نادیده گرفتن را می پرسید، معمولا اولین پاسخی را که می شنوید این است: «در حال حاضر وقت ندارم؛ بعدا به آن خواهم پرداخت» و حتی شاید بعضی بگویند: «چه کسی حوصله فکر کردن به این موضوعات را دارد؛ اکنون حالش را ندارم» و صد البته روشن است که این پاسخ آخری می تواند نشانه تنبلی خود شخص باشد.
عادت نامناسب شماره یک را می توان به چند عادت مضر کوچکتر تقسیم کرد:
1- تغذیه نامناسب: این روزها بحث تغذیه نامناسب بسیار داغ است و همواره توصیه می شود افراد از مصرف غذاهای پرچرب، پرنمک و حاوی شکر زیاد خودداری کنند و بکوشند تا میزان مصرف میوه ها و سبزیجات را در هرم غذایی خود افزایش دهند.
2- عدم تحرک: نداشتن تحرک کافی یکی دیگر از عادت های مضر آسیب رسان است که سبب می شود فرد دچار کمردرد یا چاقی مفرط شود؛ پس بهانه نیاورید که محیط و فضای مناسب برای ورزش کردن ندارید.
3- نوشیدن آب به میزان بسیار کم: بیشترین حجم بدن ما را آب تشکیل می دهد و همواره بدن ما برای ماندن در حالت تعادل، نیاز به مقدار معینی از آب دارد. اگر به هر دلیل مثلا اینکه «رفتن مکرر به دستشویی برایم سخت است» از نوشیدن آب به حد کافی، به خصوص هنگام تشنگی، خودداری می کنید، بدانید که عادت بسیار زیان آوری را در خود پرورش می دهید.
4- مصرف دخانیات و هرگونه مواد شیمیایی برای تفریح یا استراحت: بدن ما نیاز به هوای سالم و اکسیژن دارد. وقتی برای تفریح به دامن طبیعت پناه می بریم، جسم ما انتظار تنفس سالم هوای پاک را دارد اما زمانی که به بهانه تفریح یا بر طبق عادت سیگار می کشیم یا به سراغ قلیان می رویم، در واقع نه تنها به جسم خود ضرر می رسانیم، بلکه ذهن و روح خود را به سمت بیماری و اختلال هدایت می کنیم. خیلی ساده می توانید عادت های سالم دیگر را جایگزین این عادات زیان آور کنید، پس به تفریح های دیگری بپردازید؛ مثلا «لطیفه گویی گروهی» داشته باشید و یا «وَسَطی» بازی کنید.
5- بهداشت نامناسب: کم نیستند آدم هایی که مسواک زدن خود را فراموش می کنند و از کوتاه کردن و تمیز نگه داشتن ناخن هایشان غافلند که البته توصیه می شود این موارد به هیچ وجه نادیده گرفته نشوند.
6- عدم توجه به بهداشت روانی: انسان های زیادی هستند که تحت فشارهای روانی شدید به فعالیت خود ادامه می دهند و اصلا به استراحت خود توجه نمی کنند. درست است که گاهی در موقعیت های خاصی از زندگی نیاز داریم تا زیر بار فشارهای سنگین روانی زندگی کنیم اما در این شرایط بهتر است تکنیک های کنار آمدن و مقابله با این فشارها را بیاموزیم تا اجازه ندهیم که با تلنگری ساده از پای بیفتیم.
سوگیری منفی
ما در اکثر اتفاقات و ارتباط های زندگی، بیشتر تمایل داریم برداشت های منفی داشته باشیم تا اینکه واقعیت را ببینیم و حقیقت را درک کنیم. این امر ممکن است به دلیل حفظ امنیت و رفاهمان باشد؛ اما دلیلش هر چه باشد، آسیب های جبران ناپذیری را بر ما وارد می کند؛ برای نمونه تجسم کنید یکی از همکاران بدون اینکه به من نگاه کند، اخم آلود وارد دفتر کارش می شود؛ آن وقت ممکن است سریعا تصور کنم که او با من خصومتی دارد و دیدن من او را عصبانی کرده است و همین برداشت کافی است تا رابطه من با او دچار اختلال شود اما شاید واقعیت چیز دیگری باشد؛ مثلا او در منزل با همسرش دچار مشکل شده و به همین خاطر امروز کمی عصبانی است و شاید اصلا زمانی که او از کنارم عبور کرد، متوجه حضور من نشد. بهترین راه حل برای جلوگیری از این قبیل سوگیری های منفی، یافتن دلایل حقیقی آن اتفاق است. در مثالی که ذکر شد بهتر است از همکارمان بپرسیم آیا مشکلی پیش آمده است و از او درباره نحوه رفتارش توضیح بخواهیم.
داشتن یک فرهنگ لغت ذهنی منفی
برای ذهن ما فرقی نمی کند که واقعیت چیست؛ هر چه که بر زبان آورده شود و بتواند در بدن ما احساس خاصی را زنده کند، جسم ما آن را یک پدیده واقعی می داند و آن را به همان صورت درک می کند؛ به همین دلیل در تعبیرها و نام گذاری ها و معناسازی بسیاری از کلمات باید دقت کنیم؛ برای نمونه به یاد می آورم که در گذشته ای نه چندان دور همواره توصیه می کردند که اگر در کاری موفق نشدید، در دایره لغات خود کلمات شکست و ناکامی را خط بزنید و نگویید شکست خوردم بلکه به جای آن بگویید تجربه ای جدید به دست آوردم! اگرچه تجربه کردن بار روانی مثبت تری نسبت به کلمه شکست دارد اما باز هم نرسیدن به جواب معینی که ما آن را پیروزی می نامیم، احساس منفی را در ما زنده می کند.
در حقیقت «موفقیت» یا «پیروزی» رسیدن به جواب خاصی است که ما کار را به خاطر آن انجام داده ایم و انتظار داریم به آن پاسخ خاص برسیم. این پاسخ را معمولا اطرافیان و جامعه به عنوان موفقیت برمی گزیند یا اینکه ما آن را پیش از انجام عمل، به عنوان پاسخ هدف انتخاب می کنیم.
در پایان کار اگر به این پاسخ نرسیدیم تمام تلاش ما به یکباره پوچ و بی ارزش انگاشته می شود و یادمان می رود که این، ما بودیم که توافق کردیم آن پاسخ هدف ما تعیین شود و موفقیت یا پیروزی ما به حساب آید. در حقیقت هم شکست و هم پیروزی، جزو جواب های توافقی و ذهنی ما هستند و اگر به پاسخ مورد نظر نرسیدیم به طور طبیعی باید پاسخ جایگزین دیگر بالا بیاید که این به معنای شکست خوردن و موفق نشدن نیست. به این ترتیب ما هیچ وقت شکست نمی خوریم بلکه به پاسخی دیگر از آن رویداد دست می یابیم.
سازمان یافتن فعالیت هایمان
افرادی را می شناسم که استادان صِرف برنامه ریزی اند اما آنها تنها برنامه ریزی می کنند تا آرامش بگیرند و پس از برنامه ریزی هیچ خبری از انجام فعالیت یا انجام کارهایی که برنامه ریزی کرده اند، نیست. در مقابل آنها افرادی را دیده ام که دیوانه وار دل به کار می زنند و بسیار تلاش می کنند و با تمام وجود می کوشند تا آن کار را به هر قیمتی که هست، به پایان برسانند.
گاهی این اشخاص اواسط یا انتهای کار جا می زنند و دیگر نمی دانند باید چه کاری انجام دهند و اگر آن کار را به پایان برسانند، تازه در پایان کار یادشان می افتد که ای دل غافل! باید برگردند و قسمت هایی از آن کار را دوباره انجام دهند یا تغییراتی را در آن اعمال کنند. شاید در مقاتیسه با افراد دسته اول که برنامه ریزان صِرف هستند، این گروه موفق تر باشند اما منابع و انرژی بسیار زیاغدی را هدر می دهند.
بهترین شرایط در انجام هر کاری آن است که ابتدا ساختار و اهداف مورد نظر برای رسیدن به هر بخش از کار مشخص شود و سپس در مرحله عمل، هر بخش از ساختار، خانه ها و سلول هایی که در زمان برنامه ریزی خالی گذاشته شده اند، پر شوند.
سفسطه برنامه ریزی
آیا تاکنون با شخصی برخورد کرده اید که قرار باشد کاری را برای شما انجام دهد و او محکم و قاطع به شما می گوید که این کار را ظرف سه روز انجام می دهد؛ اما با گذشت روزهای متعدد، می بینید او هنوز در ابتدای کار است و امکان دارد آن کار مورد نظر به جای سه روز در سی روز به پایان برسد؟ نه این شخص بلکه خود ما هم عادت کرده ایم خود را در زمان برنامه ریزی و تخمین آنکه چقدر طول می کشد تا کاری را به پایان برسانیم، فریب دهیم و بیش از حد خوشبینانه به آن بنگریم. به عنوان یک عادت بد به این موضوع بنگرید و تلاش کنید که واقع بین باشید؛ در غیر اینصورت نه تنها دیگران به شما اعتماد نمی کنند، بلکه خودتان هم دیگر به خودتان اعتماد نخواهید کرد.
جزءنگری به جای کل نگری
آیا می توانید مفهوم این جمله را دریابید: «م ف ه و م ر ا ف ق ط د ر ک ل ن گ ر ی س ت ن م ی ت و ا ن د ر ک ک ر د» مفهوم جمله قبلی از این قرار است: «مفهوم را فقط در کل نگریستن می توان درک کرد» متاسفانه در بسیاری از اتفاق هایی که در طول زندگی برایمان رخ می دهد، جذب اتفاق های جزئی آن می شویم و کل را فراموش می کنیم و زمانی که تصمیم داریم کاری انجام دهیم، تنها به نتایج جزئی آن و چیزی که قابل مشاهده است، می پردازیم و بسنده می کنیم؛ در حالی که تک تک کارهای ما وقتی با هم جمع می شوند، مفهوم متفاوت تری را رقم می زنند. همانطور که در جمله بالا دیدیم، حروف به تنهایی معنایی نداشتند اما در کنار هم قرار گرفتنشان مفهوم متفاوتی را به ما نشان داد.
مقطعی نگاه کردن به رویدادهای مهم زندگی
متاسفانه عادت کرده ایم که به بسیاری از رویدادهای مهم زندگی به صورت مقطعی نگاه کنیم و زمانی که آن رویداد به وقوع پیوست، آن را فراموش کنیم؛ در صورتی که در دنیای واقعی اینگونه نیست و بسیاری از رویدادهای زندگی به صورت موازی و پیوسته در کنار هم باید دنبال شوند؛ برای مثال تا هنگامی که درس خواندنمان تمام نشده است، نمی توانیم شغلی داشته باشیم و یا با یافتن شغل، دیگر نیازی به یادگیری یا ارتقای سطح تحصیلات نداریم؛ به عنوان مثالی دیگر بسیاری یافتن همسری مناسب و ازدواج کردن را به عنوان پایان تلاششان در زندگی می دانند؛ در حالی که دقیقا لحظه بعد از ازدواج، این تعامل و رابطه ادامه می یابد و این تلاش باید برای حفظ زندگی پیوسته ادامه داشته باشد.
باید به این نکته واقف باشیم که زندگی کردن، یادگیری، کار کردن و ازدواج همانند خطوط موازی هستند که در کنار یکدیگر در حال حرکتند و هیچ یک باعث قطع یا توقف دیگری نمی شوند و هیچ کدام نقطه پایانی ندارند./مجله موفقیت