توطئهای تلخ که طب سنتی ایران را به «کما» برد + اسناد تاریخی
به گزارش پایگاه تحلیلی خبری پونه زار به نقل از تسنیم، با خواندن کتاب «تاریخ طب در ایران» تألیف دکتر رضا منتظر متوجه میشویم که استعمار، نخستین بار بهوسیله طب خود وارد این مملکت شد و حذف طب سنتی، بنا به اعتراف «سیریل الگود» و سایر مورخین و اطبای غربی، حرکتی خزنده بود که طی دهها سال تلاش و برنامهریزی بیوقفه حاصل شد و جهت این حرکت نیز از بالا به پائین بود یعنی ابتدا شاهان و شاهزادگان را متقاعد کردند، بعد راه آموزش طب سنتی را مسدود و در نهایت مردم را مجبور به روی آوردن به طب شیمیایی کردند.
سیریل الگود در کتاب خود میگوید: «مبارزه با طب سنتی از زمان شاه عباس صفوی که مقارن با ورود کمپانی هند شرقی به ایران بود، در دستور کار قرار گرفت لیکن بهعلت مقاومت مردمی، هیئتهایی که در زمان صفویه به ایران میآمدند توفیقی به دست نیاوردند».
پزشک کمپانی هند شرقی در آن زمان فردی بهنام FRYER بود؛ او در مورد این ناکامی میگوید:
«اینها اصلاً عادت ندارند با مطالعات و تحقیقات جدید پیشرفت کنند و از این جهت، با همان تعصبی که به مقدسات متمسک هستند، به اصول طب خود چسبیدهاند».
این سخنان علاوه بر اینکه عصبانیت این پزشک از اعتقاد مردم به طب خود را نشان میدهد، بیانگر شدت اعتقاد مردم آن زمان به طب سنتی در حد باورهای مذهبی است؛ آیا اگر مردم که طبیعتاً همیشه به سلامتی خود علاقهمندند، از طب سنتی خود نتیجه نمیدیدند و از آن راضی نبودند، چنین به آن پایبندی نشان میدادند؟
بعد از دوران صفویه به دوران قاجار میرسیم؛ سیریل الگود در ادامه کتاب خود میگوید: «ویژگی مهم دوران قاجار، انتقال طب ابنسینا به طب هاروی و پاستور بود؛ هیئتهای نمایندگی که در این زمان به ایران میآمدند، اغلب پزشک بودند و به این ترتیب، طب غربی بهملایمت و آهستگی در سنگرهای طب سنتی نفوذ کرد».
از این سخنان، خزنده بودن و اینکه این حرکت یک حرکت جنگی و بهقصد غلبه و تسلط فرهنگی بوده است، روشن میشود؛ واضح است که برای غلبه بر یک ملت باید آنان را نسبت به داشتههای خود دچار خودباختگی کرد و کدام خودباختگی از این بالاتر که یک ملت بپذیرد برای حفظ سلامتی و درمان خود محتاج به بیگانگان است؟ پس وقتی در این سنگر تسلیم شود، سایر سنگرها را راحتتر تخلیه میکند و دقیقاً به همین علت است که هیئتهای نمایندگی غربی که به ایران میآمدند، عمدتاً از میان پزشکان انتخاب میشدند.
سیریل الگود زمانی این اعترافات را میگوید که اهداف استعمار در این مورد کاملاً پیاده شده و کار از کار گذشته است؛ وی اظهار میدارد:
«بدیهی است که اکنون دورنمای طب بهنحو محسوسی تغییر یافته بود؛ 50 سال آموزش بهوسیله اساتید خارجی، نسلی را پدید آورده بود که دید آنها کاملاً با پدرانشان متفاوت بود، این نفوذ فرهنگ غربی بهوسیله هیئتهای پزشکی در مراکز مختلف کشور تقویت شده بود و بزرگترین افتخار و اعتبار را در این مورد باید به این هیئتها داد».
سیریل الگود آنگاه «وضع قانون منع طبابت سنتی» را بهعنوان آخرین میخ تابوت ابنسینا معرفی کرده و میگوید:
«در سال 1911 وضع قانون طبابت بر اساس دیپلم و مدرک صورت گرفت که میگفت: هیچکس در هیچ نقطه از ایران حق اشتغال به هیچ یک از فنون طبابت را ندارد، مگر اینکه از وزارت معارف اجازهنامه گرفته یا تصدیقنامه از ممالک خارجه داشته باشد.
بدین ترتیب آخرین میخ تابوتی که حاوی جسد مرده طب سنتی بود کوبیده شد؛ سمت معلمی طب ابنسینا نیز منسوخ شد؛ تمام این اصلاحات نشان میداد که با سپری شدن دوره مجریان طب رازی و ابنسینا، روشهای طبی منسوب به آنان نیز محکوم به فنا گردیده است؛ رسم دیرینه خدمت شاگردی نیز از بین رفت و حکیمها دیگر نمیتوانستند شاگردانی بهسوی خود جلب و معلومات و تجربیات عملی خود را به آنها منتقل کنند؛ تمامی این پیشرفتها بهوسیله سیاست اروپا بهشدت کنترل میشد».
ملاحظه میکنید که اصلاً صحبت از یک حرکت علمی و یک جایگزینی منطقی در کار نیست و اصلاً تحقیق و بحثی در تاریخ نمیبینیم که مقایسهای میان طب رایج و طب سنتی انجام داده و رأی به برتری طب رایج داده باشد.
این بود مختصری از حادثه نامیمونی که بر سر طب سنتی کشورمان و مخصوصاً حجامت رفته است و از آنجایی که حجامت درمانی بدون داروست و هیچ وابستگی به خارج ندارد، بیش از سایر روشهای درمان در طب سنتی مورد عناد و ستیزهجویی قرار گرفته و میگیرد.